راه ها و بی راهه های عشق
(نقدی بر اندیشه های اشو)
وجد در سکس بارقهای از وجد عرفانی است آفتاب در سایه ص188.
چکیده
چرا انسان عشق را در زمین و در رابطه با هم نوعان تجربه می کند؟ و در برابر این ادراک و هیجان چه رفتاری باید داشته باشد؟ پاسخ اشو با پاسخی که در نظام تربیتی عرفان اسلامی به این پرسش داده شده متفاوت است. این که عشق مجازی دبستان دانشگاه عشق حقیقی است. و برای رسیدن به عشق حقیقی گذر از آن ضرورت دارد؛ روشن است. اما اشو بر لذت جنسی و شادمانی این جهانی تأکید داشته ناپایداری آن را پذیرفته، خدا را در خوشی ها و کامجویی های مادی و عادی میجوید. اما توصیه میکند که باید عشق جنسی را با مراقبه و نیایش آمیخت که لطف آن افزایش یافته، خوشی و شادی عمیقتری تجربه شود.
ولی عرفان اسلامی به دو صورت و در دو طرح متفاوت گذر از عشق مجازی به عشق حقیقی را رقم میزند. نخستین طرحی که عشق مجازی در آن روی می دهد، طرح کشف و پیدایش عشق حقیقی و دومین طرح استمرار و پایداری در آن است. ما هم برای پدیدار شدن عشق حقیقی در دل به عشق مجازی نیازمندیم و هم برای پایداری ورزیدن در عشق حقیقی باید مهارتهای لازم را در مدرسة عشق مجازی فراگیریم. در طرح نخست مهار عشق ورزی ما را به کشف عشق حقیقی میرساند و در طرح دوم مهارت در عشق ورزیدن، استقامت و پایداری در عشق حقیقی را میآموزد.
واژگان: عشق، سکس، مراقبه، خداوند، عفت، پیداری در عشق.
راه ها و بی راهه های عشق
(نقدی بر اندیشه های اشو)
وجد در سکس بارقهای از وجد عرفانی است آفتاب در سایه ص188.
چکیده
چرا انسان عشق را در زمین و در رابطه با هم نوعان تجربه می کند؟ و در برابر این ادراک و هیجان چه رفتاری باید داشته باشد؟ پاسخ اشو با پاسخی که در نظام تربیتی عرفان اسلامی به این پرسش داده شده متفاوت است. این که عشق مجازی دبستان دانشگاه عشق حقیقی است. و برای رسیدن به عشق حقیقی گذر از آن ضرورت دارد؛ روشن است. اما اشو بر لذت جنسی و شادمانی این جهانی تأکید داشته ناپایداری آن را پذیرفته، خدا را در خوشی ها و کامجویی های مادی و عادی میجوید. اما توصیه میکند که باید عشق جنسی را با مراقبه و نیایش آمیخت که لطف آن افزایش یافته، خوشی و شادی عمیقتری تجربه شود.
ولی عرفان اسلامی به دو صورت و در دو طرح متفاوت گذر از عشق مجازی به عشق حقیقی را رقم میزند. نخستین طرحی که عشق مجازی در آن روی می دهد، طرح کشف و پیدایش عشق حقیقی و دومین طرح استمرار و پایداری در آن است. ما هم برای پدیدار شدن عشق حقیقی در دل به عشق مجازی نیازمندیم و هم برای پایداری ورزیدن در عشق حقیقی باید مهارتهای لازم را در مدرسة عشق مجازی فراگیریم. در طرح نخست مهار عشق ورزی ما را به کشف عشق حقیقی میرساند و در طرح دوم مهارت در عشق ورزیدن، استقامت و پایداری در عشق حقیقی را میآموزد.
واژگان: عشق، سکس، مراقبه، خداوند، عفت، پیداری در عشق.
مقدمه
قلب انسان تا می تپد عشقی می جوید و زندگی بی عشق، بی معنا، بلکه برابر با مرگ است. بعضی از عرفا عشق را راه رسیدن به خدا دانسته، برترین معرفت و عبادت را معرفت و عبادت عاشقانه برشمرده اند. نیز از عشق زمینی سخن به میان آورده و آن را مجاز و پلی به سوی حقیقت معرفی کرده اند. تا آنجا که برخی از اساتید حق اولین پرسش برای پذیرش طالبان سیر و سلوک را به عشق اختصاص داده و از پذیرش کسانی که تجربة عشق ندارند سرباز می زنند. دلی که نسوخته باشد دل نیست و دلی که عاشق نشده باشد سوخته نیست. عاشق شدن اولین گام بیرون آمدن از خودپرستی است. و خودپرستی از بزرگترین حجاب های میان خدا و خلق است. و این حجاب جز با عشق از میان برنخیزد و با غیر آتش عشق نسوزد.
اما عشق هم وادی پر خطری است که چگونه افتادن در آن و گذر از مراحل و برآمدن از مهالکش جز به لطف خداوند میسر نیست که عشق از آن اوست و او خود تواناترین نگهدارنده است. ولی انسان نیز باید بکوشد و راه را از بیراه باز شناسد و صادقانه در راه عشق قدم بردارد تا لطف حق دستگیر او شده، صبح وصال در پی شامگاه رنج و هجران فرارسد.
دنیای امروز که از بحران معنویت رنج می برد تا راه راست فاصلة کمی ندارد و در این دوری چه بیراه هایی که راه پنداشته می شود و چه سرگشته هایی که راهنما نامیده می شوند. انسانی که خود را گم کرده و از خویش دور افتاده است، تا این که به خویشتن حقیقی برسد خود فریبی هایی را تجربه خواهد کرد و معنویت های نوین که در مهد تمدن غرب می روید و ترویج می شود، اگرچه از عرفان های شرقی و حتی ادیان ابراهیمی برآمده باشد، به سادگی قابل اعتماد نیست و برای انتخاب آنها باید هوشمندانه به تأمل نشست و آگانه گزینش کرد.
هدف اصلی این مقاله بررسی و نقد اندیشه های مروج مشهور معنوی به نام راجنیش بگوان معروف به اشو است. که عشق را محور اصلی تعالیم خود قرار داده و در بین عده ای از مردم جهان مقبولیتی یافته است. نظریه اصلی او و نوآوری بزرگش این است که عشق جنسی و مراقبه را به هم آمیخته، ترکیبی از این دو را برای تأمین معنویت بشر دنیایی این روزگار پیشنهاد می کند.
برای جدا کردن و برجسته کردن نکات مثبت اندیشه او و نیز روشن شدن اشکالات وارد شده بر تعالیماش به تبیین یک دیدگاه اسلامی فراموش شده دربارة عشق مجازی می پردازیم و آن عشق جنسی در روابط زناشویی در نظام تربیتی عرفان اسلامی است.در این مقاله نگرش اسلام به عشق مجازی در دو طرح پیدایی و پایایی معرفی شده، عشق جنسی در طرح پایایی تحلیل میشود. پرورش عشق حقیقی آیین و آدابی دارد و راه و روشی مخصوص که باید به خوبی فراگرفته شده و با دقت به کار بسته شود. برای موفقیت در این کار باید مراحل مختلف این بالندگی را شناخت و برنامة ویژة هر مرحله را اجرا کرد.
به طور کلی عشق مجازی در دو مرحله یا دو طرح مختلف راه دستیابی به عشق حقیقی را هموار میسازد. طرح اول به هجران میانجامد و طرح دوم با وصال آغاز میشود. در اولی باید عشق را مهار کرد و پنهان داشت، دومی را باید با مهارت آشکار نمود و بر آن پایداری ورزید. اولی برای کشف و گزینش عشق حقیقی است و دومی برای تمرین حفظ و نگهداری آن. اولی به جنسیت ربطی ندارد اما دومی میان دو جنس مخالف صورت میگیرد. با اینکه در تعالیم اسلام هر دو مدل عشق مجازی مورد توجه بوده و بر مدل دوم بیشتر تأکید شده؛ اندیشمندان جهان اسلام اما بیشتر بر عشق مجازی در طرح نخست تأمل ورزیده، عشق بدون شهوت را گذرگاه عشق حقیقی دانستهاند.[1] و عشق مجازی در طرح دوم را کمتر در رابطه با عشق حقیقی تبیین کرده، فقط توصیههای اخلاقی دربارهاش ارائه دادهاند. و فضای عرفانی ازدواج و زناشویی و عشق جنسی را شفاف نکردهاند. در این خلاء بینشی اندیشههای خام و خالی از حقیقت بازار گرمی پیدا کرده، رویاروی دین و فطرت میایستند و هوسرانی را به نام عرفان و معنویت ترویج میکنند.
بدون تردید در روابط جنسی عاشقانه نیز خداوند حضور دارد همانطور که همه جا هست، و اگر این رابطه مورد رضای او باشد میتواند پل ارتباط با او باشد. اما این حضور را چگونه میتوان درک نمود و با او ارتباطی پویا و متعالی برقرار کرد؟ خلاء پاسخ به این پرسش زمینة هرزنگاریهایی به نام عرفان شده است و برای روشن شدن کاستیها و نارساییهای اندیشة کسانی مانند اشو لازم است تا حدودی مدل صحیح عشق جنسی از منظر عرفان یا به بیان دیگر رابطة سکس با معنویت تبیین شود. رابطهای که عشق مجازی در طرح دوم به آن تحقق میبخشد. از این رو ابتدا به بررسی میانی و شالودة اصلی نظریة اشو میپردازیم و در ادامة بررسیها و نقدها عشق مجازی را در طرح اول یعنی طرح پیدایش و سپس در طرح دوم یعنی پایداری از منظر اسلامی مورد توجه قرار داده، با تأمل بر تفاوتهای دو دیدگاه سستی و آشفتگی آراء اشو را روشن مینماییم.
* نیلوفر عشق در مرداب شهوت..............................................................
اشو دلبستگی زیادی به مذهب تانترا دارد که یکی از فرقه های بین مذهبی بودایی و هندویی است. تانترای بودایی بیشتر روی مراقبه تاکید دارد و تانترای هندویی عشق را مهمتر قلمداد می کند.[2] اشو این دو را ترکیب کرده ولی نقش محوری به عشق و کامروایی می دهد. در تانترای هندویی که معمولاً شاکتی پرست نامیده میشوند، مبنا این است که «شهوات یا خواهشهای نفسانی را با تخلیه کامل آنها در مراسم مذهبی بهتر میتوان تحت فرمان درآورد. غریزة جنسی را نباید سرکوب کرد، بلکه باید به دقیقترین وجه به اظهار آن پرداخت و در ارضائش کوشید.»[3] بر همین اساس اشو می گوید: «تانترا... راه رهایی از مسائل جنسی است. کمتر روشی تا این حد در زندگی انسان مؤثر بوده است. روش های دیگر هر کدام سبب در گیری بیشتر انسان با مسائل جنسی می شوند. ...خواهش جنسی همچنان باقی است. نمی تواند از میان برود، چرا که یک واقعیت است و در طبیعت افراد وجود دارد. زنده است و نمی تواند با واپس زدن ناپدید شود. ...»[4]
از این جملات برمی آید که او مسائل جنسی را آفت معرفت خداوند و عشق به او پنداشته، راهی برای خلاصی از آن می جوید. استدلال اشو این است که شناخت خداوند با قلب حاصل شود و ذهن مانع آن است زیرا شناخت های دنیایی و تصاویر این جهانی در ذهن رقم می خورد. و معرفت خداوند بدون نقش و صورت بر دل میتابد. بنابراین باید برای فروکاهیدن هجوم ذهنیات و روآمدن و شکوفایی دل برای درک عشق و معرفت خداوند فعالیت آن را کاهش داد. از این رو باید وسوسه ها و هوس ها را رها کرد تا به محض سر برآوردن، کام گیرند و افول یابند و هر چه زودتر عرصه را خالی کنند، تا شخص به آستانة مراقبه برسد. پرهیز از هر آنچه هوس ها به سوی آن فرامیخوانند دغدغه ساز می شود. «آنچه منع می شود، جاذبه پیدا می کند، آنچه انکار می شود، به اشاره فرا می خواندمان! تنها آگاهی به بازی های ذهن است که آزادمان می کند. نفی و انکار، نفی و انکار نیست، برعکس فراخوان و ترغیب است...»[5] بنابراین باید با شهامت وسوسه ها را پذیرفت و ارضا کرد تا ذهن دغدغه مند نشده، مانع کشف و شهود قلبی نگردد.
در تانترا عقیده براین است که آنچه دیگران را به شقاوت می رساند، یک یوگی را به سعادت می رساند.[6] پلید ترین و آلوده ترین اعمال برای کسی که می خواهد به خدا برسد، مقدس می شود. کسی که برای خود لذت ها و ماندن در آنها به کامجویی رو می آورد تیره بخت و شقی ست؛ اما کسی که برای گذر از آنها واردشان می شود، راه سعادت و روشنی را در پیش گرفته است.
مبنای روانشناختی که تز معرفتشناسانة تانترا را پشتیبانی میکند این است که در ساختار وجود انسان هفت کانون نیرو قرار دارد. اولین و پایین ترین آن در مرکز انگیزش جنسی پایین تر از انتهای ستون مهره هاست. نیروی بیکران الاهی که در انسان نهفته، آنقدر فروکاسته شده که در این مرکز به صورت کندالینی (مار حلقه زده) فروخفته است. اگر این نیروی الاهی (شکتی) برانگیخته شود به تدریج رشد می کند و سایر کانون های نیرو را فعال می سازد تا نقطة هفتم که بالای سر قرار داشته، نماد آن نیلوفر هزار برگ است. در آنجا اتحاد با نیروی الاهی کشف شده، انسان می تواند خداوند را درک کند.[7]
بنابراین عشق جنسی نقطة شروع حرکت به سوی خداوند است. به این صورت که عشق ابتدا به صورت جنسی ظهور می کند سپس ارضاء آزادانة آن نیروی درون را رها کرده، روبه شکوفایی میبرد. تا جایی که ذهن از همة تصورات و دل از همة امیال پاک شده، به درک خداوند میرسد و عشق را در رابطه با کل هستی و خداوند و کشف خویشتن تجربه کند. باید نیروی عشق جنسی رها شود، ببالد و فرارود تا نیلوفر هزار برگ شکوفا گردد. تانترا «کلیدهایی را در اختیارت قرار می دهد که لجن را به نیلوفر آبی بدل کنی.»[8]
اشو از روش های پرهیزکارانه در عشق جنسی دلخور است و مراقبة تنها را ناکارآمد ارزیابی میکند. مراقبه باید در پی خالی شدن ذهن و دل انجام شود، در غیر این صورت تیر مراقبه به سختی بر ذهنی آشفته و دلی ناآرام مینشیند. روش درست و مؤثر رسیدن به خدا تلفیق عشق با مراقبه است. «روش های دیگر سبب درگیری بیشتر انسان با مسائل جنسی می شوند... این انرژی با پس زدن آزاد نمی شود. برای این کار به درک و شعور احتیاج دارید. در همان لحظه ای که انرژی از گل و لجن آزاد شود، گل نیلوفر مرداب از میان گِل سر برمی دارد. و از این مرحله نیز فراتر می رود، در حالی که مهار کردن و واپس زدن این انرژی، سبب می شود هر چه بیشتر در گل ولای فروبروید.»[9]
نیازهای طبیعی انسان روان او را به ناآرامی کشانده و تنها عدة اندکی میتوانند از این نیازها دست بشویند و به مراقبهای موفق دست یابند. و البته این توفیق به قیمت از دست دادن تعادل در زندگی و یک بعدی شدن شخصیت حاصل میشود. سرکوب کردن و پس زدن نیازهای طبیعی از شکوفاسازی تمامیت انسان عاجز است.
اشو اساساً عشق های زمینی را مزاحم تلقی کرده، آنها را عشقهایی میداند که باید هر چه زودتر از آنها گریخت و به عشق خدا رسید. امیال و هوسها افکاری را به دنبال میآورد و با دلی ناپاک و ذهنی ناآرام نمیتوان به معنویت رسید. با آزاد گذاشتن امیال، افکار از بین رفته، مراقبه خود به خود فرامیرسد و خدا نزدیک و نزدیکتر میشود.
* مراقبه نیازمند عشق..........................................
مراقبه سفری است به اعماق درون برای کشف هستی خود و دیدار با خویشتن حقیقی. مراقبه برای دست یافتن به آگاهی از نوع دیگر است که فراتر از ذهن و تفکر مفهومی تحقق مییابد. از این رو برای سفر به درون باید از ذهن گذشت. مراقبه در حقیقت فراروی از ذهن، بازایستادن جریان تصورات ذهنی و دریافت معرفت و آگاهی بدون صورت است. آگاهی بیصورت ارتباط با دنیای ناشناختة درون است که خدا را میتوان آنجا یافت؛ و آرامش و شادمانی و لذت را. برای دستیابی به وضعیت مراقبه باید از هر تلاش فکری رها شد هر تلاشی به برخاستن غبار بیشتر میانجامد و امیال و خواستهها و افکار و اهداف و تصوراتی را در ما برمیانگیزد.
برای یک مراقبة موفق لازم است که حتی مراقبه را هم نخواهی. و به همان چیزی که میخواهی از آن بگریزی تمرکز کنی یعنی ذهن و تصاویر ذهنی. در مراقبه شخص گویی خود را غیر ذهن میبیند. به صورت شخصی مستقل که ذهن و تصورات ذهنی خویش را به صورت شخص دیگری مشاهده میکند. برای مراقبه باید افکار را رها شوند. با نظارة محض آنها به تدریج رنگ باخته، محو میگردند. «با جریان فکرها شناور نباش، فقط نسبت به آنها آگاه باش، بدان که تو از آنها مجزایی، متمایزی، دوری، فقط ناظر آنها باش... آن گاه، باقی ماجرا خود به خود به وقوع میپیوندد. این باقی ماجرا را من مراقبه مینامم.»[10]
مراقبه چیزی است که هیچ چیز نیست به بیان دیگر درک جهان و هستی بدون هیچ شکل و صورت به این جهت میتوان آن را نامشخص و یا ناشناخته نامید. ناشناخته اصل پیدایش و آفرینندة جهان شناخته شده است. کل جهان شناخته شده از کل ناشناخته که هستی محض است بیرون میآید.[11] هستی محض ناشناخته است زیرا تصویری در ذهن ما باقی نمیگذارد که در مراقبههای بعدی بتوانیم او را شناسایی کنیم. هر بار که با هستی محض مواجه شویم، گویا تازه او را دیدهایم و اگر چه در مراقبهای دائم به سر ببریم، همواره ناشناخته خواهد بود. همواره نو و سرشار از راز و شگفتی. «فکر چیزی نیست، مگر غباری در چشم کور ذهن، زیرا نمیتوانی به چیزی فکر کنی که پیشاپیش شناخته نشده باشد ـ و به فکر کردن به چیزی که پیشاپیش شناخته شده است، نیازی نیست. مواجهه، همواره با ناشناخته صورت میگیرد. ناشناخته، همه جا حضور دارد، در درون و در بیرون، و تفکر همیشه در درون شناختهها و در پیرامون شناختههاست. تو نمیتوانی از خلال شناختهها، با ناشناخته تماس بگیری. پس شناختهها را دور بریز و با ناشناخته تماس بگیر. و این چیزی ست که من آن را مراقبه مینامم.»[12]
جایگاه حقیقی انسان میان دنیای شناخته یعنی عشق ورزی، زندگی در دنیا و امیال گوناگون به اشیاء و تخیلات و صورتهای ذهنی و از سوی دیگر مراقبه و ارتباط با هستی مطلق و فراسوی شناخت و صورتهاست. «انسان پلی است بین شناخته و ناشناخته، محدود ماندن در شناخته حماقت است. و رفتن در جستجوی ناشناخته آغاز خردمندی است.»[13] برای همین باید از فکر رها شوی و به مراقبه بپردازی و عشق بورزی. مراقبه سفر به فراسوی ذهن است و در عشق ورزی هم لحظة ارگاسم لحظة بیذهنی ست.
امیال، افکار را به صحنه میکشند و هم از این رو با ارضا امیال افکار محو شده بهترین فرصت برای مراقبه پدید میآید. در این وضعیت صورتها و تصاویر از ذهن دست برداشته، انسان به تجربة ناشناخته و مشاهدة عریان هستی کل نائل میشود. یگانگی با آنها را از درون احساس کرده، آگاهی را درمییابد. «خرد و آگاهی به معنای دانش نیست. خرد به معنای هوشیاری است به معنای تفکر، سکوت، دقت و مراقبه است. در چنین حالتی از تأمل و سکوت است که شفقت و مهر نسبت به موجودات زاده میشود.»[14] در حقیقت مراقبه خود مرتبة بالای عشق است. عشق در مرتبة اول جنسی است و به صورت سکس ظاهر میشود مرتبة دوم عشق به همه است. مرتبة سوم دعاست و مرتبة چهارم وحدت باهستی، مراقبه و سکوت.[15] البته اشو توضیح نمیدهد که چه رابطهای میان این چهار سطح است. و چگونه سکس به عشق به همه تبدیل شده، به دعا و سرانجام به مراقبه میرسد. تنها رابطة بین اول و چهارم تا حدودی از حرفهای او بدست میآید.
و آن اینکه ارضاء آزاد امیال سبب میشود که افکار از سرسختی دست برداشته و ذهن را رها کنند و در این روند میتوانید نظارهگر آنها بوده، به مراقبه برسید. «سعی کنید تا خواستن را درک کنید. سعی کنید آرزو را بفهمید. سعی کنید خیالبافی را بشناسید. آنچه که لازم است همین هاست. خیلی ساده، فقط سعی کنید با عملکرد ذهنتان آشنا شوید. با تماشای عملکرد آن، ذهن ناپدید میشود. فقط یک نگاه درست به عملکرد درونی ذهن، سبب توقف آن میشود.»[16]
در جریان مراقبه اتفاقی که میافتد این است که شخص تمام امیال و افکار و اعمالش را به صورت دیگری مشاهده میکند. گویا تماشاچی صحنة تئاتری است که خودش در آن بازی میکند. اما خود حقیقی تماشاچی است و خود خیالی بازیگر. آنگاه اگر پلیدترین اعمال هم از او صادر شود به معصومیت او خدشهای وارد نخواهد شد. زیرا این اعمال شخص دیگری است، کسی که او که بازیگر است و خود حقیقی و آگاه از آن وارسته، ناظر و مراقب اوست. و در اثر مراقبه همواره خود آگاه بوده، از خود بازیگر نیز بیرون آمده، وارسته میشود و گویی در هر لحظه مراقبه تازه متولد میشود.[17] از این منظر «کل کائنات یک شوخی است.»[18] صحنة بازی که همواره جریان دارد و «خداوند همیشه در حال شوخی است.»[19] بنابراین «کسی که می تواند بخندد،کسی که طنزآمیزی و تمامی بازی زندگی را میبیند میخندد و در بطن خنده به اشراق خواهد رسید.»[20]
*درنگی در مراقبة اشو................................................
ملاقات با ناشناخته و رویارویی با هستی محض طی مراقبه البته چیزی است که در عمل، اشو جایگزین دیگری برای آن قرار میدهد. زیرا از راهی که او دنبال میکند به آن مراقبة الاهی نمیرسد. در روش او مراقبه به مشاهدة همین افکار و امیال محدود شده، به دیدار با هستی و درک کلیت وجود نمیرسد. برای رسیدن به هستی محض باید شعلهای آن سویی برافروخت و راه به سوی او را درپیش گرفت.[21]
مراقبة اشو در نیمة راه مانده و به نوعی لذتها را ضرب در دو میکند. به این شکل که اگر مراقبه را با عشق بیامیزی آنگاه هم لذت عادی عشق ورزی و ارضا شخصی را میبری و هم به صورت یک ناظر خارجی شاهد این امیال، افکار و رفتارهای لذت بخش بودهای که این به نوبة خود لذت و کامیابی و شادی مضاعفی را به دنبال دارد.
گذشته از این وقتی که در نقش عامل لذتت پایان مییابد، در قالب ناظر میتوانی شادی و لذت را تداوم ببخشی و از اندوه از دست دادن و پایان یافتن خوشی رها شوی، زیرا خودِآگاهت در آن کار نبود، بلکه خود بازی گر مشغول بود و تو اکنون چیزی را از دست ندادهای. به همین جهت میگوید: «دربارة امیال و خواهشها هوشیار باش. وارستگی پدیدار میگردد. این وارستگی چیزی نیست که برای پدیدار شدنش بکوشی، به طور طبیعی به دنبال آگاهی از وابستگی میآید.»[22] بنابراین لازم نیست که اعمال خود را تغییر دهی و یا امیال خود را مهار کنی همة خواستههایت را آزادانه کامیاب ساز و تنها نظارهگر باش. «عشقت را در مراقبه ات و مراقبه ات را در عشقت جاری ساز. این همان چیزی است که من تعلیم می دهم. این همان چیزی است که زندگی پویا می خوانمش و زندگی مذهبی، زندگی پویاست.»[23]
در اینجا دیگر سخن از هستی محض نیست، بلکه همین دنیا و لذت و شادکامی آن مهم است. خود حقیقی تو با آن هستی ناشناخته مرتبط نمیشود. بلکه میآموزی که چگونه در این زندگی پویا، همان جایی که هستی بمانی و نظارهگر خود بازیگر باشی و به شوخی زندگی بخندی. زندگی روبه لذت و خوشی و عیش است در این زندگی پویا انسان به مراقبه و درون کاوی میپردازد برای اینکه به هستة مرکزی هستی خود و ژرفترین لایههای وجود خویش دست یابد. و این در حالی است که «لذت درونیترین هستة توست.»[24] و صد البته این لذت و شادمانی خالی از رنج و افسردگی نیست «در لحظاتی غرق در شعف و در لحظاتی در افسردگی عمیق به سر خواهی برد.»[25] زیرا این دنیا، جهان تزاحم و محدودیت است. لذت و شادمانی آن نیز محدود و آمیخته با حزن و رنج است.[26]
اشو مدعی است که راهی تازه گشوده و به کمک شرق و غرب گمراه آمده است تا زندگی معنوی را با تلفیق عشق و مراقبه تجربه کنند.[27] اما به نظر میرسد که او دارد راه غرب را ادامه میدهد و به در راستای تحقق اهداف تمدن غرب روشهای شرقی را با تحریف و تهی کردن از محتوای اصیل خود و پرکردن از محتوای مطلوب تمدن غرب باز تولید میکند. او در حقیقت دارد میگوید ای اهالی تمدن غرب نگران نباشید، بیایید تا به شما بگویم رنج و افسردگی پس از عشقورزی را به سهولت بپذیرید و به کامجوییهای خود ادامه دهید. مبادا در راهی که پیش گرفتهاید شک کنید، اتفاقاً همین راه، راه خداست. در حالی که جسم خود را غرق لذت میکنید روح خود را نیز با نظارة این لذت بهرهمند سازید. بدین سان مراقبة هستی محض و خدای مطلق متعالی جای خود را به خدای دیگری میدهد «خدا شیء نیست، موضع است. موضع جشن و سرور.»[28]
آمیختن عشق و مراقبه باعث رسیدن به وحدت با هستی و هستی بخش نمیشود، بلکه تنها لذت و شادکامی را کمی افزایش میدهد و آگاهی و حقیقتی غیر از آگاهی به امیال و نظارة احساسات خوشایند و رفتارهای لذت بخش ندارد. و به اعتقاد اشو خدا را در این احساسات خوشایند و لذت و شادی خواهی یافت. به علت همین نگرش است که در پاسخ به نامة یکی از دوستانش که اعلام میکند: من از مسائل جنسی گذشتهام؛ اشو دوباره او را به سوی این امور فراخوانده میگوید: «وقتی نیروی جنسی در مسیری متعالی به کار میافتد به براهماچاریا [سلوک ربانی] تبدیل میشود. خیلی خوب است که از آن وارستهای، اما این کافی نیست. باید از خلال آن بگذری و تصعیدش کنی.»[29] و در جایی تصریح میکند که «تانترا خداوند را انرژی عشق میداند.»[30] بنابراین با آزاد کردن این انرژی و در خلال رهایش آن است که ملاقات با خدا و مراقبة موفق صورت میگیرد.
خدایی که اشو برای رسیدن به او تعالیم خود را سامان داده، احساس درونی از لذت و خوشی است. که به صورت عشق متجلی می شود. و این خدایی است که با مراقبه تنها و آرامش محض نمیتوان به او رسید. این خدایی است که بودا به تنهایی راهی به سوی او ندارد و باید دست در دست شخصیت لذت طلب و دنیایی همانند زوربا در اسطورههای یونانی بگذارد. از این رو در موارد بسیاری از زوربای بودا سخن به میان میآورد. «بودا یک ابر بشر است کسی در این باره تردید ندارد اما او بعد انسانی را از دست میدهد. او فوق طبیعی است. او از زیبایی فوق طبیعی بودن برخوردار است، اما زیبایی زُربای یونانی را فاقد است. زربا بسیار دنیوی است. دلم میخواهد تو هر دوی اینها باشی زربا و بودا.»[31] چنین شخصیتی میتواند به خدا برسد. زیرا «خدا شخص نیست؛ بلکه اوج احساس سعادت، آرامش و احساس غایی من به این جهان متعلقم و این جهان به من تعلق دارد، است... ولی تنها در صورتی ممکن است که به احساس درونیات اجازه عمل بدهی.»[32]
* دروغی به نام صداقت.....................................................
با تکیه و تأکید بر معنایی که اشو از خدا دارد، می گوید هر پیوندی تا وقتی که عشق و شوری را بر می انگیزد اعتبار دارد و از آن پس اصرار و پایداری در آن خیانت به عشق است، چون به یک دروغ تبدیل می شود. او به جای اینکه بیاموزد چگونه در عشق همواره بانشاط و وفادار باشیم. این را مفروض می انگارد که عشق میمیرد و وقتی مرد دیگر نباید بگویی که هست. در این بین معشوق هیچ اهمیتی ندارد، مهم عشق است که از هر جای دیگری که سر برآورد باید خیمة خود را در آنجا برپاکنی. «نمی گویم اگر زنی را دوست داری با او زندگی نکن. با او باش، اما نسبت به عشق صادق و وفادار بمان، نه نسبت به شخص. ... وقتی عشق ناپدید می شود، وقتی شادی از میان می رود، آن وقت باید به حرکت ادامه دهید... از همان لحظه ای که احساس می کنید دیگر از چیزی خوشتان نمی آید و آن چیز گیرایی و جاذبه اش را از دست داده است و شما را خوشحال نمی کند، از آن دست بردارید. فقط بگویید متأسفم.»[33]
خدا شور و شعف زندگی است و تا وقتی که او در رابطه ای حضور دارد این رابطه مقدس است، می تواند تو را به خدا برساند وقتی که این شور و هیجان و احساس خوشی و شادی پایان یافت خدا را در جای دیگر باید جستجو کرد. در این حالت به درونت برو و بدان که خداوند در آنجاست و بعد اگر شادمانی و کامجویی تو را فراخواند به سوی آن برو که خدا را خواهی یافت.
از نظر اشو همة اهمیت عشق جنسی و ارضاء آزادانة آن در این است که انسان را به مراقبه برساند. به این ترتیب که کامجویی هایی از این دست شخص را سیر و خسته و دلزده می کند. «گاه شما بعد از عشق در ناکامی عمیقی فرومیروید. آن کسانی که عشق را نشناختهاند بیچارگی واقعی را تجربه نکرده اند. درد و رنج واقعی را درنیافتهاند.»[34] در این وضعیت به درون تنهایی خویش رانده شده، فرصتی برای نیایش و مراقبه ایجاد می شود.[35] هر گاه از این درون کاوی خسته شوید به رابطهای دست می زنید تا دوباره آماده مراقبه و درون کاوی شود. کامجویی برای مراقبه است و به تدریج خود کامجویی هم فرصتی برای مراقبه می شود. کامیابی حقیقی را باید از درون جست و اگر چنین شود لذت طلبی به کامل ترین صورت تحقق می یابد. به هر حال «از پیوند با مردم گریزی نیست. اما هیچ پیوندی خوشبختی را به تو ارزانی نمی دارد، چه خوشبختی هرگز از برون نمی آید. خوشبختی هماره از درون سوسو می زند، هماره از درون جاری می شود.»[36] بنابراین نباید کامیابی و خوشبختی را در رابطه با دیگران جست. بلکه رابطه با دیگران آماده گر است برای دریافت آنچه از درون می جوشد.
اشو به روشنی دریافته که روابط آزاد خستگی و ناکامی و افسردگی را در پی دارد.[37] و البته همین را فرصتی مناسب برای حرکت به سوی خداوند و درک او از درون خویش برمی شمارد.[38] از این رو روابط پایداری را که می توانند آرامش و خوشبختی را تأمین کنند، به باد انتقاد می گیرد. زیرا معتقد است آرامش و خوشبختی در کنار دیگری دروغ است، خوشبختی حقیقی در درون است که با تنهایی به دست می آید. او می گوید: «من سراپا طرفدار عشقم، چون عشق [جنسی آزاد] شکست می خورد. من از ازدواج دل خوشی ندارم، چون ازدواج موفق می شود و به تو ثبات و آرامشی دائمی می بخشد. و خطر همین جاست...»[39] اگر در روابط عاشقانه به رضایت و آرامش برسی، متوقف خواهی شد و به خداوند رو نمی آوری. باید از همه ببری تا به خدا برسی.
ظاهراً اشو می پندارد که عشق پایدار و وفادارانة میان مرد و زن روی نمیدهد و هر گونه آرامشی در کنار دیگری به معنای از بین رفتن عشق است. و از این رو نمی توان با آرامش روانی به خدا رسید. او در نظر نمی گیرد که عشق میان زن و مرد ممکن است هدیه ای از سوی خداوند و نمادی برای عشق ورزی عمیق و پایدار به او باشد. بر همین اساس هر رابطه ای را پیشاپیش محکوم به شکست انگاشته، معتقد است که عشق آغازی دارد و ناگزیر باید سرانجامی داشته باشد. «حال این پایان می تواند دیرتر یا زودتر به وقوع بپیوندد. اگر سریع پایان یابد، اسم آن را لحظه ای و گذرا می گذاری؛ اگر به پایان رسیدن آن قدری بیشتر به طول انجامد، آن را پایدار و مداوم تصور می کنی. ولی این تداوم نیز قلب تو را ارضا نمی کند، زیرا قلب در آرزوی چیزی است که به هیچ وجه پایانی بر آن نباشد، چیزی که برای همیشه باشد. این آرزو، در حقیقت آرزوی رسیدن به خداست؛ خدا نامی دیگر برای عشق ابدی است.»[40]
عشق شور و هیجانی بر می انگیزد که زندگی به معنای واقعی با تمام شادمانی و سرورش جریان می یابد و خدا همین است. در صورت حفظ کردن این شور و شادی به عشق وفادار می مانی زیرا خدا را در سرور و شعف زندگی یافته و هرگاه احساس کنی او را از دست دادهای کناره گرفته، مراقبهای یا مراودهای دیگری را می جویی. زندگی در گرو صادقت با عشق و صمیمیت است و خدا را با این صداقت میتوانی احساس کنی. او زندگی و شادمانی و خوشبختی است، پس در پی او باش نه کسی دیگر و او را، عشق و صمیمیت را، خوشی و شادی را، هر جا و در رابطه با هر کس یافتی با او باش. «صمیمیت حالتی از وجود توست. صمیمی هستی، با کدام و چه کسی، ابداً مهم نیست.»[41]
نکته شگفت انگیز و شکاف بزرگ در افکار اشو اینجا است که توضیح نمی دهد که چرا یک مرد و زن نمی توانند نفس به نفس و تا آخرین نفس به هم عشق بورزند. او گویا واقعیتی فراتر از این دنیای ناپایدار نمیبیند و عشق را هم نمیتواند بهسان گوهری آسمانی و پایدار تصور کند. بلکه معتقد است که «عشق نیز مانند هر چیز واقعی دیگر دستخوش تغییر است. فقط چیزهای غیر واقعی، ساختگی و پلاستیکی ثابت و بدون تغییر باقی میمانند. ازدواج ثابت و همیشگی است، ولی این لایتغیر بودن خود را با از بین بردن عشق به دست میآورد.»[42]
اگر خدا عشق است، مگر عشق ابدی نیست؟ پس اگر حقیقتی ابدی را در رابطه با کسی دریافتیم آیا نباید این رابطه ابدی شود؟ وفاداری به عشق ابدی وفاداری ابدی به معشوقی است که عشق ابدی را در او یافته، از آینة وجود او تماشا کردهایم. آیا این خود فریبی نیست که هوس های محدود و ناپایدار خود را به خداوند نامحدود و بی پایان ربط دهیم؟ در این مورد به بیان جمله ای از روبرت نوزیک اکتفا می کنم: «عشقی که خارج از چارچوب اخلاق شکل بگیرد و ساختارهای اخلاقی را برنتابد، هر چند صورت و نمایی عاشقانه داشته باشد در واقع از عشق پاک دور خواهد شد که عاشقی با تاخت زدن محبوب و مدام در پی جنس بهتر بودن جور در نمی آید.»[43]
با توصیههای اشو دیگر اثری از خانواده باقی نمانده، به جای آن کمون را پیشنهاد میکند. «کمون نمونة پیوند یا تجمعی از روحهای آزاد است.»[44] تعداد افراد هر کمون بین پنج هزار تا پنجاه هزار نفر است. به این سان اشو میپندارد که انسانها را از وابستگی آزاد کرده و عشق و شادی را به جای آن نهاده است. در حالی که وابستگی به یک نفر بسیار سهلتر و کم خطرتر از وابستگی چند هزار نفر به هم است. در این صورت اگر مشکلی پیش آید شما با جنگهای قبیلهای مواجه میشوید. گذشته از این اشو که همواره بر طبیعی بودن پافشاری میکند،[45] چگونه این قدر از مسیر طبیعت بیرون زده و پیوند زناشویی و تداوم نسل و رابطة فرزندی و پدری و مادری را انکار میکند؟
*سراب معنویت..................................................
اشو با اینکه از ملاقات هستی محض در مراقبه سخن میگوید اما عشق جنسی نامحدودی که او در کنار مراقبه تعریف کرده، مجال روی دادن تجربة مواجهه با هستی را از بین برده و مراقبه در حد نظارة افکار و امیال و اعمال باقی میماند. و آن حقیقت محض و لاتیغیر به کلی فراموش میشود. تازگی و شگفتی که از دیدار با وجود کلی و بیصورت قرار بود روی دهد. به تجربة تازگی تغییرات مدام و امیال سیال و عشقها و روابط ناپایدار تبدیل میشود. راز بزرگ هستی به رازآمیزی هوسهای سرکش و پیشبینی ناپذیر مبدل میگردد. و خدای مطلق بودا و اوپانیشادها با هوس مطلقی که در درون ماست جابجا میشود. در این جاست که میگوید: «همه چیز تازه، پویا، شگفت انگیز و دارای حرکتی کامل است. تنها تغییر پایدار است. تنها خود تغییر است که هرگز عوض نمیشود. هر چیز دیگری تغییر مییابد. بنابراین داشتن نقشه بیمورد است. همان لحظه که نقشه آماده میشود، از اعتبار ساقط است.»[46]
در تز اشو مراقبة هستی محض وقتی با عشق جنسی تکمیل شود به مراقبة هوس مطلق تبدّل یافته، در این حال نیز «زندگی یک راز است.»[47] اما راز هوس نه راز هستی. زیرا زندگی در نظر او زیستن در هستی نیست، بلکه زیستن در هوس است. از این رو همه چیز را از منظر این هوس ها در حال تغییر و رنگ عوض کردن میبیند و روابط عشقی نیز از این قاعده مستثنا نیست. این در حالی است که میکوشد هر برنامهای برای هدایت و کنترل تحول و تربیت خویش را باطل کند. آنقدر هوسها و لذتهای ناچیز دنیا و خوشی و شادی زندگی پر از کاستی و ناکامی برای او اصالت دارد که کمال و تکامل را وانهاده، میآموزد که خود را همین گونه که هستید بپذیرید، پر از عیب نقص و همین طور ناقص بمانید. «من به کمال نرسیدهام، بلکه قابلیت لذت بردن از نقایصم را به دست آوردهام. هیچ کس به کمال نمیرسد.»[48] استدلال او این است که «زندگی ابدی است. کمال به دست نمیآید، زیرا زندگی همچنان جاریست و تا ابد ادامه دارد.»[49] گویا فراموش میکند که زندگی سرشار از راز و تازگی و شگفتی، زندگی در هستی بینهایت و ناشناختهایست که هیچ فرم و حد و کاستی و نقصی ندارد. اینجاست که معلوم میشود در مراقبههایش جای هستی با هوس عوض شده، از این رو میگوید: «نقصان حقیقت زندگی است. شما سعی دارید به کمال برسید و من نقایص خودم را پذیرفتهام.»[50] استدلال او این است که چون زندگی ابدی است پس باید بهانهای برای تداوم تا ابد داشته باشیم. و این بهانه نقص است. و همین نقص است که زندگی را به حرکت در میآورد. و آن را پویا میسازد.
همانطور که میبینید او در یک تناقض افتاده است. زندگی را نقصی روبه کمال میبیند و از سوی دیگر دربارة پذیرش نقصها و زندگی با آنها سخن میگوید و کاملاً ایستا میشود. و مشخص نمیکند که بالاخره باید به سوی برطرف کردن کاستیها و دستیابی به کمال بیکران ابدی حرکت کنیم، یا کاستیها را بپذیریم و بایستیم. گذشته از این با نقص نمیتوان ابدی شد. ناقص، ناپایدار و فانی است. ابدیت برای موجود کاملی است که هیچ نقصی نداشته، ضعف و کاستی در او نیست که از آن طریق نابود شود و زوال یابد.برای ابدیت باید به کمال محض تبدیل شد و به نامتنهای پیوست.
زندگی در امور محدود و متغیر اگر چه دوامی داشته باشد، نمیتواند ابدی باشد. زیرا آنها میروند و دیگری جایش میآید. برای ابدیت باید به کمال محض رسید. و اگر نقایص را بپذیری ناگزیری که ابدیت را فراموش کنی. در صورتی که زندگی در هوس باشد و نه در هستی محض درک عمیق زندگی همان لحظات لذت و خوشی و عشق ورزی است که رنگ خزان را خواهد دید. دیگر ابدیت و پایداری در کار نخواهد بود بلکه تغییر و زوال و فناست که البته اشو به همین جا نیز میرسد.
او ابدیت را به معنای عمیقتر بودن و در عین حال ناپایدار میداند. اساساً پایداری را یک تخیل میانگارد. لحظة فوق العادهای را که در اوج لذت جنسی و ارگاسم رخ می دهد، از جنس تجارب عرفانی و ابدی میداند. با اینکه این لحظه بسیار کوتاه و ناپایدار است. «شما در هنگام عشق ورزیدن برای یک لحظه همان چیزی می شوید که باید باشید. اما این حالت خیلی زودگذر است. اگر بخواهید که آن حالت برای شما تبدیل به یک واقعیت همیشگی بشود آن وقت دیگر عشق کافی نیست و به نیایش نیاز خواهد بود.»[51] چیزی بیش از این در عشق به دست نمی آید: یک تجربه الاهی همراه با لذت و در لحظه زیستن، آنگاه شکست و افول عشق و گسسته شدن پیوندهاست.[52] اما مراقبهای که این تجربه را ابدی میکند، ناپایداری آن را برطرف نمیسازد واز زوالش جلوگیری نمیکند.
ناپایداری و گذرا بودن به معنای ژرفا نداشتن و سطحی بودن است و ابدی، عمیق بودن. بنابراین عشق ابدی، همیشگی و پایدار نیست بلکه عمیق تر از عشق زودگذر و سطحی است، لذت ابدی و خوشی در زندگی ابدی به معنای بیشتر شدن این لذت از طریق مراقبة امیال و اعمال و افکار است. براین اساس می گوید: «عشق می تواند در دو بعد مختلف وجود داشته باشد: افقی یا عمودی. ما با عشق از نوع افقی آشنا هستیم؛ یعنی عشق در بعد زمان. در حالی که بعد عمودی نمایانگر وادی ابدیت و جاودانگی است. اشتیاق موجود در قلب تو، برای تداوم و پایداری نیست؛ تو دچار سوء تعبیر شده ای.»[53] بنابراین همة عشق ها و لذت ها و شادی ها و خوشی ها و زندگی و حتی ابدیت گذرا و ناپایدار است. و خدای او نیز ناقص و ناپایدار و متغیر است.
سرانجام هوس مداری غیر از این نخواهد شد. محرومیت از عشق و لذت و سرور پایدار و عمیق الاهی و معنویت راستین، بلکه فراتر از این انکار عشق و کامیابی فناناپذیر و ابدی و تحریف معنای ابدیت به عمیق تر بودن. و در نهایت همانند انگاری کامجویی جنسی با لذت وجد عرفانی ملاقات با خداوند و خودشناسی که به خدا می رساند، نتیجه بهتر از این نمی شود. لذت روحانی در نیاز مطلق به هستی بخش بی نهایت کجا و لذت حاصل از نیازی محدود و زیست شناختی بر اثر تحریکات عصبی کجا؟ لذت های دنیایی برای کسی که خدا را شناخته هدیه های مقدسی است اما اگر تمام زندگی سرگرم این هدایا باشیم دیگر فرصتی برای درک حضور خداوند و ملاقات بی واسطه با او و تجربة عشق و شادی وصالش نخواهد بود. مثل کودکی که پدرش را در هدایایی که به او داده می بیند و ارتباطش با پدر تماشا و استفاده از این هدایاست. آیا براستی چنین کودکی پدر دارد؟ یا او را می شناسد؟ اگر پدرش بمیرد و او همچنان سرگرم بازی باشد چطور؟ نگرش اشو به خداوند در قبال تمام شادی ها و لذت های زندگی که خدا به انسان داده است، مثل بچة بی احساس و بی شعوری است که به جای آغوش گرم پدر و حضور همیشگی او از او شکلاتی برای شیرین کردن کام خود می خواهد و خدا را همین طعم شیرین و گذرای شکلات می داند و هنگامی که از این چشیدن خسته می شود، به فکر راهی برای عمیق تر چشیدن و بیشتر لذت بردن از همین شیرینی می افتد.
براستی هرکه از شهد معرفت و عشق خداوند نوشید و لذت گوارای دیدار او را چشید تنها به اندازة ضرورت و رفع حاجت برای بقای زندگی از بهره های این جهانی استفاده می کند و کمی بیش از ضرورت برای او رنج آور و نفرت انگیز خواهد بود. چگونه کسی که از لذت های والاتر برخوردار است می تواند خوشی های فروتر را برگزیند. کامیابی های فرودست برای آنها که از خداوند کام می گیرند همچون مانعی ست که خوشی و سرور عالی را به تأخیر می اندازد. انسان والا تازه پس از بهره ای که به قدر ضرورت از لذت های دنیایی می برد، سرمست از اشتیاق پیوند با معشوق ازلی این گونه مترنم می شود: از هر لذتی بغیر از یادت و هر آسودگی غیر از همدمی با تو و هر شادمانی جز نزدیکی به تو آمرزش میخواهم.[54]
لذت نتیجه ارضاء نیاز است. حال چه نسبتی است میان نیاز هیجانی و منقطع جنسی و یا هر نیاز دیگر این دنیایی با نیاز مطلق در هستی و بقا و نیاز لحظه به لحظه و ابدی به خداوند و لذت حاصل از ارضاء این نیاز بنیادین معنوی. این دو از یک جنس نیستند که با مراقبه و تعمیق یکی بتوان به دیگری رسید. عشق و پیوند با خدا انسان را خدایی می کند. و صرفاً با درک لحظه ها و قدرت در لحظه زیستن نمی توان به کشف خود و عشق الاهی رسید.
البته اشو برای رسیدن به عشق کامل غیر از حضور در لحظه، سه مقدمة دیگر را نیز ذکر می کند[55] که هیچ کدام از آن ها نمی تواند عشق جنسی را به عشق عرفانی تبدیل کنند. آن هم عشق جنسی به صورتی که او می گوید. عشقی هوس آلود و ناپایدار با شعار هر وقت خسته شدی یکی دیگر را تجربه کن.[56]
*خودفریبی اخلاقی.................................................
برای اینکه همواره در شور و هیجان باشیم باید حاضر شویم امنیت و آرامش مان را به خطر اندازیم. تمایل به امنیت باعث می شود که عادت ها و موقعیت های مأنوس گذشته را حفظ کنیم؛ اگرچه تکراری، عادی و عاری از هر شادمانی و زندگی باشد. و نیز می کوشیم وضعیت های مطلوب را تثبیت کنیم در حالی که به محض تثبیت شدن، عادی و بی هیجان می شود. به همین دلیل است که اشو با ازدواج و مخالفت کرده، عشق و روابط آزاد را توصیه می کند. هزینة زندگی شاد و پرشور، امنیت است. باید با شهامت باشی تا بتوانی با عشق و شادمانی زندگی کنی. در مقابل عشق ترس و امنیت جویی بوده، عشق ملازم با شهامت است. اگر در رابطه با کسی هستید برای اینکه این رابطه سرشار از شور و عشق باشد باید از تثبیت کردن و یا محدود ساختن آن بپرهیزید «زندگی کردن در یک رابطه و با این وجود مستقل ماندن، همان شهامت است.»[57] رابطه در زمان حال بدون اندیشة فردا و نگرانی برای روزی که خواهد آمد.
او از مرام های معنوی نظیر جینسم و بودیسم که ارتباط با جنس مخالف را محدود می کنند انتقاد کرده، آنها را ترسو و بی شهامت می نامد. آنها که از سر ترس پرهیز پیشه می کنند «ظاهراً، آدمهایی عادی و بدون آشفتگی هستند، اما در درونشان خوشحال نیستند و به جشن و پایکوبی نمی پردازند.»[58] البته غربی ها را نیز به باد انتقاد گرفته، از این که در جستجوی خوشحالی و شادمانی، به بیراه رفتهاند؛ ابراز نارضایتی میکند. «در غرب... مردم سعی می کنند از راه عشق به خوشحالی برسند. آنها مشکلات زیادی آفریدهاند. تمام تماس با خود را به فراموشی سپردهاند. آنچنان از خود دور شدهاند که بازگشتشان غیر ممکن مینماید. نمی دانند راه کجاست، خانه کجاست. از این رو احساس بیمعنی بودن و بیخانمانی میکنند و سعی دارند بیشتر و بیشتر در پی کسب عشق در روابط با زن و مرد به شکل غیر همجنسخواهی، همجنسخواهی و یا حتی هر دوجنسخواهی باشند.»[59]
شهامت یعنی نه به عشق پناه ببری و نه از آن بگریزی. انسان از ترس تنهایی به عشق چنگ انداخته و آن را تباه میکند. و از ترس عشق به عزلت و ریاضت رو میآورد. «تا کنون فقط دو نوع بزدلی روی زمین زندگی کرده است.»[60] راه درست این است که تا وقتی عشق به تو شور و شادی میبخشد عشق بورزی و هنگامی که دلزده شدی به عزلت و نیایش و مراقبه روی آوری و خود را بازیابی. جمع میان عشق و مراقبه راه نجات و مسیر آینده خواهد بود. به نظر اشو انسان نوین باید عشق و مراقبه را به هم بیامیزد. «آمیزش باید بزرگترین هنر مراقبه شود. این پیشکش تانترا به دنیاست.»[61] انسان راه یافته در عشق و آمیزشش مراقبه کرده، در اوج عشق ورزی و رابطه، مراقبه داشته، خود را مشاهده میکند. برای او «عشق یک آینه است. رابطة واقعی آینهای است که در آن دو عاشق چهرة یکدیگر را میبینند و خدا را باز میشناسند. این راهی به سوی پروردگار است.»[62] پروردگاری که همانا لذت و خوشی است. وقتی عشق با مراقبه آمیخته شود، رابطه بدون تعلق و در حال نظاره صورت میگیردگویی تو عامل نیستی و در پایان رابطه و هنگام دلزدگی و خستگی و جدایی چیزی از دست نمیدهی. «انسان دانا به مانند یک آینه در عالم زندگی میکند. از هر آنچه جلویش قرار بگیرد خوشحال میشود. اگر گلی را ببیند شاد شده و آن را منعکس میکند و اگر انعکاسش را باز پس گیرد، او در آن میبیند. اگر کسی در جلویش قرار نگیرد ـ وقتی همه آینه خالی باشد ـ او خدا را در تهی بودن آن میبیند.»[63]
در آمیزش مقدس شخص مستقل است به آیندة رابطه نمی اندیشد به گذشتة آن کاری ندارد، شادمانی و هیجان لحظه را می بیند و خود را نیز تماشا می کند چنانکه در آینه خویش را میبیند، پیوند را و جدایی را بدون اینکه وابسته شود، لذت میبرد و شاد است حتی اگر افسردگی و اندوه هم سراغ او بیاید. او با تمام وجودش رنج نمیبرد زیرا از آن جهت که ناظر است، فقط شاهد اندوه است و خود گرفتار آن نیست. چنین کسی می تواند شادتر باشد، با لذت زندگی در لحظه و هماره با خدا بودن. این خوشی و شادی که البته خالی از رنج و افسردگی نیست مذهب اشوست «در این دنیا، هم اینجا هم اینک بمان و به راهت ادامه بده با قهقه ای برخواسته از عمق وجودت ادامه بده. راهت را به سوی خدا برقص، راهت را به سوی خدا بخند، راهت را به سوی خدا آواز بخوان.»[64]
اشو به طور شگفت انگیزی ادبیاتی که عارفان و فرزانگان تاریخ بشریت در همه تمدن ها و سرزمین ها به کار گرفتهاند تا ارتباط روح انسان با ماوراء و خدایی که همه هستی و کمالات از اوست بیان کنند؛ در یک دستگاه مفهومی دیگر به کار می گیرد. و همة آن لذت های روحانی و شادمانی های عمیق معنوی را که در ارتباط با خدای واقعی می توان تجربه کرد، در منطق و مذهب اشو به لذت جنسی و همین خوشی و شادی این جهانی تبدیل می شود. همین شادی هایی که همة ما می شناسیم و فقط اشو به ما میآموزد که سعی کنید با تمام توجه از این شادیها لذت ببرید و خود را در آن ببینید و احساس کنید. با تمام وجود این شادیها را لمس کنید که لایههای عمیقتر آگاهیتان از آن سیراب شود و سپس احساس ناکامی نداشته باشید، بلکه بتوانید با یادآوری آن خیلی نزدیک و ملموس همیشه این شادمانی را با خود داشته باشید.
البته اشو راه کار خوبی برای بهره بردن بیشتر از شادی های این جهانی ارائه می دهد. اینکه غیر از عامل بودن از جهت ناظر هم لذتهایتان را مضاعف کنید. در این راهکار ایرادی نیست. اما دو اشکال اساسی همراه این ایده وجود دارد. نخست اینکه نباید دست یافتن به سطح بالاتری از شادمانی و لذت در این جهان ما را از بهره های برتر و والاتری که فراتر از این جهان است غافل سازد. به این ترتیب که دچار خودفریبی معرفتی بشویم و آن لذت و سرور ژرف و فزایندهای که اهل عرفان شرح دادهاند، به همین خوشیها فروکاهیم و بلکه آنها را خدا بپنداریم. و نیز از این خودفریبی معرفتی به خودفریبی اخلاقی منتقل شده، هر عملی را برای رسیدن به خوشی و شادکامی مجاز و روا برشماریم. به بیان دیگر یک دروغ معرفتی او را به روا انگاری نارواهای رفتاری و اخلاقی رسانده است. و همة ارزشهای اخلاقی و اصولی را که جان انسانها بر درستی آن گواهی میدهد، نتیجة ترس و امنیت جویی و پناه بردن به هنجارهای بر ساختة اجتماعی معرفی میکند. هنجارهایی که سیاست مداران و روحانیون برای تحکیم قدرت و تأمین منافع خود درست کردهاند.[65]
البته بدون تردید در طول تاریخ دین در خدمت خودکامگیها هم قرار گرفته اما همة روحانیون درباری نبوده و همة اصول اخلاقی هم در خدمت سلطهگری نیست. در این میان اباحهگری در روابط جنسی از مهمترین اصول اخلاقی مورد علاقة سلطهگران بوده و هست زیرا با این بیبندوباریها به خوبی مردم سرگرم میشوند و نیرویشان تخلیه میشود و دیگر توانی برای ایستادگی و فریاد کشیدن بر سر سلطهگران نخواهند داشت.
دوم اینکه هر چه عمیقتر و درونیتر به تجربه لذت و شادی و هیجان دست پیدا کنیم از تنوع طلبی و لذتجویی ظاهری بینیاز میشویم. در این صورت با ربطة عاشقانة محدودتری میتوان به لذتهای عمیق رسید و احساس خستگی و دلزدگی به سادگی سراغ شخص نمیآید. زیرا او از اعماق جان ارضا شده، شور و سرور ژرفتری به وجودش سرازیر میشود. و برای دستیابی به این تجارب عمیق لذت و شادمانی در این جهان نیازی به قربانی کردن اصول اخلاقی و تحریف مفاهیمی نظیر صداقت و وفادری نیست.
وقتی رشد روحانی و معنوی اتفاق بیفتد حس تنوعطلبی شخص در رابطه با تجربههای نوبهنو از تجلیات الاهی به کار آمده اسباب تعالی وجودی را فراهم میآورد و در روابط عاشقانه نیز معشوق عوض نمیشود بلکه کیفیت این ارتباط تغییر کرده، رو به عمق معنا و ژرفای لذت و شادی پیش میرود و سیری صعودی یا روبه عمق میشود نه حرکتی عرضی و سطحی با تعویض معشوق یا معشوقه. کسی که خدا را شناخته و در عشق او غوطهور است، معشوق خود را نابتر و زلالتر میبیند و در آینة و جود او خدا را در جلوهای تازه مشاهده میکند. و با تعمیق معنوی عشقش بیشتر و پایدارتر و ژرفتر میشود. بنابراین لذت و سرور فزونتر را چشیده، از روابط دیگر بینیاز میشود. معنویتجوی حقیقی یک معشوق را برگزیده و در معاشقه و مراقبه عشق و آگاهی و معنویت خود را رشد میدهد. زیرا عشق به خدا نامتناهی، شکوفان و روبه اوج است.
*عشق و اختیار.....................................................................
از منظر عرفان اسلامی انسان پیش از آن که به این دنیای مادی و محدود قدم گذارد، زیبایی و عشق بی انتهایی را درک کرده و با او پیمان دلدادگی و سرسپردگی (عبودیت) بسته است.[66] فرزندان آدم عشقی را تجربه کرده اند که جدایی از آن داغ و دردی ماندگار بر جگرشان نهاده[67] که اگرچه در خاطرشان یادی از آن نباشد، ولی دل هاشان شیدا و حیران اوست.
ما ندانیم که دلبستة اوییم همه مست و سر گشتة آن روی نکوییم همه[68]
آن روزگار اما عشق الاهی موهبتی بی اختیار و دولتی بود که بی خون دل به کف آمده بود. ولی ارزش انسان به اختیار و انتخاب اوست و باید در شرایطی قرار میگرفت که عشق آسمانی را انتخاب کند، نه این که عشق به خداوند ناخواسته در دلش راه یابد و تنها راه پیش رویش باشد. عشق و عبادت انتخاب شده چنان بلند پایه و ارجمند است که سالها عبادت فرشتگان با یک سجده بشر برابری نخواهد کرد. با این که اگر پای انتخاب و اختیار در میان میآمد گروهی از انسان راه دیگر میرفتند، اما عشق و عبادت اختیاری ارزش و منزلتی دارد که خداوند راضی بود که در قبال آن عصیانها و نسیانهای بعضی از فرزندان آدم را ببیند.
به هر روی آن عشق ازلی عنایتی فرشته گون بود و کمتر از آن چیزی که انسان شایستگیاش را داشت و میتوانست با انتخاب به دست آورد. پس تقدیر این شد که از آن عشق جدا شود و با داغی بر دل در دنیایی فریبنده و هزار رنگ قرار گیرد، دلرباییهای گوناگونی را بیازماید، دلبرانی را ببیند، ناکامی ها را بچشد و مهارتهایی پیدا کند؛ تا سرانجام با چشم هوش او را دیده، معرفتش را بازیافته، با پای اختیار به راه عشقش گام نهد و با دست انتخاب برگزیند. بدین سان از ملائک فراتر رفته و هم آغوش و جانشین معشوق ازلی گردد.
از این جا عشق مجازی و زمینی در زندگی بشر پیدا شد تا بزر عشق الاهی را که از ازل در جان او کاشته شده بود، بپروراند و برویاند و به بار نشاند. برای این که عشق مجازی به کشف و پیدایش عشق حقیقی نائل شود، باید مهار گردد تا گامی به سوی دست یابی به انتخاب عشق الاهی برداشته شود در این مرحله کوشش بر این است که اولین مراتب تسلط بر عشق تحقق یابد و به جای اینکه ما در اختیار او باشیم او در اختیار ما قرار گیرد. به همین دلیل برخی از عشقها حرام و ناروا معرفی شده است. و با اینکه از نظر شریعت حرام و نارواست رخ می دهد و دلها را به سوی خود می کشد در این جاست که اختیار انسان شکوفا می شود در هجوم هیجان و تمناست که قدرت شگفت انگیز ارادة انسان خود را اثبات میکند. عشقهایی نظیر عشق به همجنس، عشق مرد به زن شوهردار، عشق زن به مردی که امکان ازدواج با او میسر نیست و... این ها همه ممکن است اتفاق بیفتد ولی در طرح نخست قابل درک و فهم است و قاعدة برخورد با آن در طرح کشف و پیدایش مهار کردن و عفت ورزیدن است. با عشق حرام هم می توان به خدا رسید اما در صورتی که قاعدة بازی را عمل کنیم و آن مهار و عفت ورزی است.
عشق مجازی برای این است که انسان اختیار دارد و اگر با اختیار عشق الاهی را برگزیند ارزشمند است. برای این که به امکان انتخاب برسد باید موردهای دیگری هم پیشاروی او بیاید تا او فرصت گزینش پیدا کند. دست یابی به عشق اختیاری مثل هر عمل اختیاری دیگر دو رو دارد: باز داشتن و اقدام کردن، منع و عمل، مواردی را رد کردن و به موردی آری گفتن. هر عمل اختیاری باید این دو امکان را داشته باشد. در عشق هم باید به این دو جنبه دست یافت. بنابراین ما برای یک آزمون باید آماده باشیم و پذیرای عشقی یا عشق هایی که می آید و باید کنار گذاشته شود. در طرح نخست عشق بی اختیار می آید، میهمانی ناخوانده و سرزده است؛ اما منع و مهار آن ممکن است. و این اولین مرحلة تسلط بر عشق و فعال کردن نیروی عظیم آن برای تحول معنوی است.
اما راهی که اشو پیش پای پیروانش میگشاید، اساساً اختیار را نفی کرده، کاملاً به اجابت هرچه که دل بخواهد مبتنی است. او هیچ اعمال اختیاری و برنامهای را منظور نمیکند، میگوید هر چه خواستی بکند، هر تمنا و خواستهای که در تو شکل گرفت رهایش بگذار تا به صورت واکنشی طبیعی بروز کند و تو فقط نظارهگر باش. زیرا به محض اینکه بیندیشی، بکوشی و اراده کنی همه چیز را خراب کردهای، تبدیل به عامل محض میشوی و از نظارهگری و مراقبه محروم خواهی بود. «در تو نیروی عظیمیست که از همة نیروهای خودت عظیمتر است. اما این نیرو زمانی فعال میشود که ارادهات مشغول استراحت باشد.[69] ...بهتر است جهش کنی، به طور غیر منطقی و غیر عقلانی جهش هم چیزی جز این نیست. جهش نمیتواند محاسبه شده باشد، به تصور درآید، یا از پیش مقدر شده باشد، زیرا جهش به ناشناخته صورت میگیرد، به ناشناخته و به قلمرو بکر و پیش بینی نشده.»[70] این ناشناخته همان هوسهاست که انسان را به هر سو میکشد و انسان باید تسلیم آن باشد. تا نیروی درونش بروز یابد و شکوفاشود. و اعمال اختیار و اراده به نظر اشو ضد نیروست.
نیروی طبیعی و درون جوشی که اشو میگوید، در همة موجودات حتی گیاهان و حیوانات وجود دارد و بروز میکند. بنابراین او از هیچ چیز خاص انسانی سخن نمیگوید. الگوی آرمانی او از انسان یک خوک یا چیز شبیه به آن است و به این امر تصریح میکند او برای شکوفایی معنوی و رشد بشر حیوانات و طبیعی بودن آنها را مدل میکند. «انسان باید دوباره حیوان بشود.»[71] در حالی که نیروی الاهی در انسان به صورت کاملاً متفاوت و ویژهای نهفته شده، که در هیچ موجود دیگری نیست و اگر آن را شکوفا نسازد، مثل مردابی راکد و گندیده متعفن میشود. نیروی عظیم و متفاوت الاهی در انسان به صورت قدرت تفکر، اراده و عمل اختیاری و همراه با مسئولیت است، نه عمل طبیعی نظیر حیوانات. کارهای انسان از جمله عشق ورزیاش هنگامی که با اندیشه و اعمال اراده صورت گیرد، در اوج انسانیت و آگاهی بوده، نیروی عظیم نهفته در مخلوق برتر را شکوفا میسازد. انسان ظرفیت نامحدودی برای رسیدن به هستی مطلق و خداوند نامحدود دارد و این چیزی است که هیچ موجود دیگری از آن برخوردار نیست. اگر انسان بخواهد راه حیوانات را پیش گیرد به خاطر این ظرفیت نامتناهی تمام حدود طبیعی را در هم خواهد شکست و هیچ گاه از دنیا گرایی و هوسرانی و مادیات سیر نخواهد شد. مگر اینکه این نیروی بیکران را با اندیشه و اراده در مسیر درست شکوفایی قرار دهد و به زندگی شایستة انسانی دست یابد. انسان نمیتواند مثل هیچ حیوانی طبیعی باشد زیرا هیچ حیوانی مثل انسان نیرو ندارد. انسان فقط انسان است و فقط انسان است که انسان است. بنابراین باید نمونة انسان کاملی را جست و او را معیار و اسوه قرار داد.
*عشق پیدایش گر.....................................................
عشق مجازی در طرح اول برای کشف و غبارروبی از عشق پنهان ازل، دل را به تپش میاندازد. ماجرای پوشیدگی و غبار گرفتگی عشق حقیقی از این قرار است که وقتی نوزاد متولد می شود روحش تازه از محفل انس و محضر قدس ازل فاصله گرفته و یاد خاطرة آن از دلش بیرون نرفته است از این رو تا یک سال مشغول به ذکر است[72] و به تدریج که حواس پنجگانهاش او را با این جهان مأنوس میسازد آن یاد قلبی رو به فراموشی رفته، با شکل گیری حافظة ذهنی، کودک زبان گشوده، کلمات زمینی را میآموزد و تکرار میکند.
انسان در مراحل رشد شناختی با حواسش پدیدههای جهان را شناسایی کرده، بدون ربط به خدا آنها را شناخته، در ورای این همه خود را به عنوان موجودی مستقل از سایر موجودات شناسایی میکند. به این ترتیب «من» یا هویت مستقل او شکل گرفته، آماده میشود تا به عنوان فاعل مختار و مستقل اعمال اختیار کند. این درحالی است که در ژرفای جان گمشدهای دارد که در فراق آن ناآرام و پریشان است. حقیقتی که ناهوشیارانه خود را وابسته به آن دانسته، استقلال خود را در قبال آن رنجآور و ناروا احساس میکند. هم از این رو ناخودآگاه در جستجوست و علاقه و وابستگیهایی او را به خود جذب کرده، گاهی در اثر نیروی ماورائی و نهفتة عشق به طور جنونآمیزی شیفتة اشخاص یا اشیاء معمولی میشود. به ویژه از دورة نوجوانی و جوانی که استقلال شخصیتش به تمامیت میرسد، تمنای وابستگی و تعلق سر برکشیده، تجربة عاشق شدن را رقم میزند.[73]
در این وضعیت اگر شناخت و بینش کافی ارائه شود، فرد می فهمد که این شخص عادی یا شیء معمولی ارضا کنندة او نخواهد بود. البته از این بینشها و شناختها هم نباید انتظار زیادی داشت. زیرا شدت هیجانی که در این شیفتگیها برانگیخته میشود با هیچ بصیرتی فرونمینشیند و کمی تجربه لازم است تا شخص درک کند که به راستی این موردِ عادی، درد غیر عادی او را التیام نمیبخشد. و مثل بیابان گردی تشنه کام در پی سراب میدود و جرعهای نمییابد. در این وضعیت شخص در حال آماده شدن برای گزینش عشق الاهی است و این دورة آمادگی بسیار حیرتزا و رنج بار است. او باید عشق های دیگر را تجربه کند و عشق ازلی را نیز به یادآورد تا انتخاب عشق الاهی برایش امکان پذیر گردد. از این رو تجربة عاشق شدن و ناکامی به صورت شکست یا فراق پیش از وصال برای کشف عشق حقیقی لازم است، تا خواب قرار گرفتن و تولد در دنیای مادی و زندگی با حواس ظاهری را از قلب انسان بگیرد و در احساس استقلال کاذب تردید افکند. پذیرش تعلق عاشقانه به حق تعالی را میسر سازد.
با تجربة عشقهای واقعی اما مجازی که دل را از جا میکند، آشنایی با عشقهای دیگر پیدا میشود و بر اثر ناکامی و رنج شکست یا فراق تمنای عشق حقیقی از ژرفای جان سربر میکشد. تجربة عشق مجازی انسان را از خود بیرون آورده استقلال او را متزلزل میکند و هویت او را که به سختی شکل گرفته نرم و باز میکند. بدین ترتیب از مانع بزرگی میان او و خداوند و درک عشق حقیقی بود خلاص میشود. این استقلال و درک «من» برای رسیدن در آستانة انتخاب و اعمال اختیار لازم بود ولی باید از آن گذر کرد و تجربة عشق مجازی این راه عبور از خویش را هموار میسازد.[74] همچنین دردمندی و رنجوری که از ناکامی در عشق مجازی به بار میآید، نیروی حرکت و تکاپو به سوی عشق حقیقی را نأمین میکند. این ها مقدمات ضروری برای امتحان بزرگ روی آوری به عشق حقیقی و گزینش آن است، که از دو راه آمادگی برای درک عشق الاهی را ایجاد می کند؛ نخست: درک ضرورت یگانگی با معشوق و دوم: درک مونسی درونی. و این دو با تجربة هجران و فراق تحقق مییابد.
* هجران در عشق.................................................................
عشق چند صورت دارد: گاهی اصلاً امکان وصال در آن وجود ندارد و این در موارد عشقهای حرام روی میدهد نظیر عشق مرد به زن شوهردار و یا عشق زن به مردی که امکان ازدواج با او ندارد و یا عشق به همجنس و... . اما گاهی دیگر امکان وصال وجود دارد و عشق حرام نیست ولی در طرح نخست روی داده، به وصال نمیرسد. در این موارد نیز عشق ناکام مانده، به هجران و جدایی میانجامد و به هر تقدیر دست عاشق به معشوق نمیرسد و سهم او از این عشق رنج و سوز و گداز است. در این قبیل عشقها چون هنوز معشوق حقیقی شناخته نشده، عشق به ثمر نمیرسد. و تا او شناخته نشود عشق از ناکامی و هجران رها نمی گردد.
اما برخی موارد چنین است که امکان وصال وجود دارد و همچنین پیوند هم میان عاشق و معشوق برقرار میشود اما این وصال از حد ظاهری فراتر نرفته، در حقیقت رنج هجران است؛ اگر چه معشوق در آغوش عاشق باشد، احساس کامیابی نمی کند. زیرا او نزدیکی بیشتری را می خواهد یگانگی و یکی شدن و معشوق را از درون یافتن و لمس کردن و حضور او را در خود کشف کردن، این تمنای اصیل عشق است که بدون یاد کردن معشوق حقیقی تأمین نخواهد شد. و ای کاش که هیچ عشقی بدون یاد او به وصال ظاهری هم نرسد. زیرا رنج هجران و احساس فاصله در عشق هایی از این دست بسیار سردکننده و افسردگی آور است. این وصال قتلگاه عشق بوده، کسی که آن را تجربه کند دلش سخت شده، به این باور خواهد رسید که عشق واقعیتی دست نیافتنی یا دروغی مردم پسند است.
پس عشقی که خالی از یاد معشوق حقیقی است به فرجام هجران می رسد. و این است معنای فرمودة امام علی (ع) که: « الهجران عقوبة العشق.»[75] عاقبت عشق جدایی است. راز هجران در عشق این است که در سوز و درد فراق مونس ازلی و معشوق حقیقی کشف شود و عشق حقیقی تحقق یابد. عشق در طرح نخست با ایجاد این درد و رنج و سوز و هجران است که کارکرد خود را تحقق بخشیده و پیدایش عشق الاهی را رقم می زند.[76] چه حلال باشد، چه حرام، چه به وصال ظاهری برسد و یا اینکه نرسد؛ آتشی میافروزد و ناکامی به بار میآورد تا اهل تأمل در خود بنگرند و درد و درمان خویش را بشناسند. و روح خود را با باز گشت به اصل خویش آرام کنند و این درد جدایی را در بازگشت به سوی خداوند التیام بخشند. و عشق که در اولین ملاقات با دل خود به صورت دردی مرموز و عمیق مینماید در صورتی که به کشف حقیقت برسد درمانگر و التیام بخش خواهد بود.
در میان این سه صورت هجران یعنی عشق حرام، عشق حلال شکست خورده و عشق وصال دادة ناکام. هر کس به اندازة خود و به حسب تقدیرش با یکی آزموده و آب دیده میشود تا به آستانة عشق حقیقی برسد. و این عشقها همه رنجی دلخواه و اندوهی شیرین را به جان عاشق میریزد. زیرا از این رنج خواستة حقیقی برمیآید و از این اندوه عروس وصال رخ مینماید. رنج و اندوه این عشقها گذشته از این که به درجه اشتیاق و دلباختگی عاشق مربوط است، تفاوتی طبعی دارند. مثلاً عشقهای حرام ممکن است رنج و اندوه کمتری داشته باشند، چون شخص از ابتدا میداند که به وصال نخواهد رسید و از آن دور و پروا گزیند. اما عشق دوم رنج و اندوه بیشتری دارد زیرا شخص به سوی آن میرود، میکوشد، آتش اشتیاق را در خویش فرونمینشاند ولی سرانجام شکست را تجربه میکند. و اما عشقی که به وصال ناکام میرسد بسیار اندوه بار و حیرت انگیز است. و بیشتر به دروغ و فریب میماند. کسی که چنین عشقی را تجربه کند به عشق مشکوک میشود، معشوق خود را پوچ میانگارد و همانند تشنهای است که آب را سیراب کننده نمیبیند در نتیجه سرگردان و پریشان میشود.
اشو از این سه قسم عشق تنها مورد سوم را توصیه میکند. عشقهای حرام را یکسره بیمعنا پنداشته و عشقهای حلالی که به وصال نمیرسند را مسخره میکند[77] زیرا برای او معشوق هیچ اهمیتی ندارد و تنها عشق ورزی مهم است.
دربارة نوع سوم یعنی عشقی که به وصالی ناکام منجر میشود توجه خوبی داشته، آن را این طور توصیف میکند. در اوج رابطة عشقی و سکس «خود فراموش می شود آن هم تنها برای یک لحظه. بعد دوباره برمیگردد. با کینهجویی برمیگردد. بنابراین شما عاشقان را همیشه در حال جنگ میبینید. در اثر انجام این فرآیند خود حتا منجمدتر و قطبیتر هم میشود. و به این دلیل است که میبینید عاشقان همیشه به این فکر میکنند که چطور سر همدیگر کلاه بگذارند. اول کار کسی قصد گول زدن ندارد. آن اوایل نیازمند بودید، آرزومند بودید، ...این عشق است که هر دوی شما را گول زده است. شیمی بدن هر دوی شما را گول زده است.»[78]
در پی این تحلیل جالب به جای اینکه توصیه کند این عشق را تطهیر کنید، به او اعتماد نکنید و بگذارید عشقی پاک و پایدار در قلب تان ببالد؛ سکس آزاد و دنبال کردن همین عشق دروغین و نیرنگ باز را توصیه میکند.[79] و این خودفریبی اخلاقی و عرفانی است. که به هر ترتیب از کامجویی نفس دست برنمیدارد. مشکل از عشق دروغین است و او میخواهد با مراقبه آن را برطرف سازد. مشکل از هوسرانی کور و بی هدف است او میکوشد با پیروی از آن، مسأله را در جای دیگری حل کند. بدون شک با حل شدن و محو شدن نفس مشکلات معنوی و روانی و اخلاقی از میان میرود. ولی راه خوشکاندن و از بین برداشتن نفس پروار کردن و خوراک دادن به او نیست. باید آن را از هر راهی تضعیف کرد تا سرانجام مهار شود. و این با خوداری و مهار کردن عشقهای حرام و به قاعده آوردن عشق در روابط خانوادگی امکان پذیر است.
ممکن است اشو به ما پاسخ دهد که عشق جنسی و رابطة سکس خود ویرانگر است و اگر آن را آزاد گذاشته، اندکی مراقبه و تأمل در فرصت مناسب به آن تزریق کنی نابود خواهد شد و آنگاه آگاهی به جای فریب عشق به دل راه پیدا میکند. در جواب باید بگوییم که درست است برای کسی که میخواهد به جایی برسد و خردی معنوی دارد تجربة رابطة هرز جنسی و عشقهای کور نافرجام ممکن است بیدارگر باشد، اما وظیفة مربی برداشتن موانع و هل دادن شاگرد در درة عشق جنسی و رابطة سکس نیست. مباح کردن نارواهای معنوی به غبارآلود کردن و کژی انداختن در راه سلوک میانجامد. راه تربیت و معنویت باید مستقیم و روشن باشد و دور از هر دروغ و فریب. اما کسی که هنوز درگیر توهمات بوده، آگاهی کافی را به دست نیاورده، به اندازة خود خطا خواهد کرد. در اینجا استاد باید در درجة اول با تغافل و بخشش، سپس با تنبیه و هشدار و البته هوشمندی و شقفت معنویتجوی خود را به راه آورد. در غیر این صورت مباح کردن هر انحراف، سر دادن هر دروغ و نیک شمردن هر خطا نمیتواند روشنگری رهرو و استحکام و استقامت راه معنوی را تأمین کند. آیین معنوی راستین باید عشق ناپاک را از عشق پاک جدا ساخته و راه تقدیس عشق را شفاف نماید. و هدایت نیروی عظیم عشق به سوی حقیقت عشق حقیقی را به جای عشق شهوانی آزاد و غیر اخلاقی قرار دهد.
* درک ضرورت یگانگی عاشق با معشوق..................................
از مهمترین ویژگیهای عشق تمنای یگانگی است که دل عاشق را از جا کنده و او را از خود بیخود میکند.[80] و از این رو در عشق زمینی هیچ گاه احساس کامیابی دل را نشاط نمیبخشد. دوری و ناکامی اگر چه به صورت شکست یا احساس فاصله در حال وصال لازمة عشق مجازی و زمینی است، زیرا عشقی که حقیقتاً جان آدمی تشنه و شیفتة آن است، عشق به خداوند یکتایی است که هستی انسان و همة جهان برای اوست.
با ناکام در عشق معلوم می شود که همة روابط این عالم از نوع من – تو است و عشق رابطة ژرف تری را می طلبد و تشنة پیوند نزدیکتری به صورت رابطة من – من است. به این معنا که عشق یگانگی میان عاشق و معشوق را تمنا دارد[81] و این در زمین و در روابط انسانی تحقق پذیر نیست. بلکه تنها در رابطه با خداوندی امکان پذیر است که همه جا از حضور او سرشار بوده، تمام هستی عاشق از اوست.
عاشقی که واقعاً عشق را تجربه می کند، معشوق را مالک وجود خود می داند[82] و این مالک حقیقتاً خداوند است. در حقیقت با تجربة عشق زمینی شخص تجربهگر احساس میکند باید عاشق کسی باشد که وجودش برای اوست و کسی که هم اکنون در مقام معشوقی او قرار گرفته به جای کسی نشسته است که هستی عاشق، سراسر هستی اوست. درک این معنا عاملی آمادهگر برای کشف عشق الاهی است. که زمینة پذیرش خداوند تعالی را برای عشق ورزیدن مهیا می سازد. در ادبیات عرفانی بر این ویژگی عشق بسیار تأکید شده است.
جمله معشوق است و عاشق پرده ای زنده معشوق است و عاشق مرده ای
در مثنوی حکایتی را می خوانیم از این قرار که روزی مجنون بیمار می شود و طبیبان بربالین او آمده و درمانش را تشخیص نمی دهند تا اینکه طبیبی ماهر می آید و درد او را می شناسد و برای درمان فصّادی (حجامت) را پیشنهاد می کند. اما مجنون از قبول این شیوة درمانی سرباززده، در پاسخ می گوید:
من بَلَم[83] بی زخم ناساید تنم عاشقم بر زخم ها بر می تنم
لیک از لیلی وجود من پراست این صدف پر از صفات آن در است
ترسم ای فصاد گر فصدم کنی نیش را ناگاه بر لیلی زنی
جواب مجنون این است که من از خود بی خودم و اگر می بینید که به هر خطری دست می زنم و به هر بلایی تن می دهم برای لیلی است ولی اگر برای خودم باشد یک تیغ ساده را هم بر پیکرم نمی پذیرم زیرا این هم برای لیلی است و من برای درمان و آسودگی خود این تن را به تیغ جراحی نمی سپارم.
وقتی عشق عاشق را به این جا می رساند او به نیکی در می یابد که معشوق او حقیقتی است که وجود او را پر کرده و همة عالم نیز پر از حضور و جلوة اوست و این تنها معشوق حقیقی است که به هر سو روی گردانی او را می بینی.[84] از این رو برخی از فیلسوفان عشق را دروغ، نوعی بیماری روانی و رویایی دست نیافتنی دانسته اند. و حال این که درست گفته اند اگر قرار بود عشق آن طور که آنها می پندارند باشد. و از زمین و روابط آدمیان فراتر نرود و در جهان کثرت و در روابط محدود و با فاصلة انسان ها رخ دهد.
با ناکامی در عشق به تدریج حقایقی برای تجربه کنندة عشق آشکار شده، آمادة پذیرش معشوقی می شود که حواس پنجگانة ظاهری میان شان فاصله نینداخته، نزدیک تر از این ها درک می شود. معشوقی که از خود به خود نزدیک تر و بیش و پیش از این که ما او را بخواهیم، خواهان ماست. در این رابطة درون یاب و درک یگانگی که عشق حقیقی را تحقق می بخشد، عاشق از نور ازلی و سرور ابدی سرشار می گردد.
ناکامی و رنج هجران نه تنها موجب میشود که تجربهگر عشق لزوم یگانگی عاشق و معشوق را دریابد، بلکه حرکتی هم در این زمینه ایجاد میکند. «انسان هر چه بیشتر رنج بکشد دوست دارد که خود را از منشأ رنج یعنی هستی خودش آزاد کند... سختیها و محنتها همه مراحل ضروری پاک جانی و مصفا شدن اند... تنها راه رهایی از رنج آن است که بکوشد از نفس خویش به خدا پناه ببرد.»[85] بنابراین تا پیش از کشف عشق الاهی یعنی در عشق مجازی در طرح اول هر چه لذت کمتر باشد، ارتباط با خداوند و درک عشق حقیقی زودتر و کاملتر صورت میپذیرد. و هرچه لذت و کامجویی بیشتر باشد ادامة حرکت در راه عشق و گذر از مجاز به حقیقت دشوارتر خواهد شد. گذشته از این که ناکامی پس از لذت ممکن است اصل راه عشق را مورد تردید و انکار قرار دهد، هم از این رو هجران به صورت سوم یعنی تجربة وصال ناکام برای رشد معنوی خطرناک است و ممکن است قتلگاه عشق شود و خدا کند که از این دست هیچ عشقی به وصال نرسد. و همانطور که دیدم اشو تنها این نوع از عشق را پیشنهاد کرده، درک یگانگی با خداوند را در پی ناکامیهای جنسی دنبال میکند.
«زمانی که مرد و زن با عشق به یکدیگر پیوند می خورند به دلیل جاذبة عشق و نیاز جنسی در تلاش خلق یک وحدت اند. اما این وحدت هرگز اتفاق نمی افتد. اگر هم اتفاق بیفتد موقتی و جزیی است که واقعاً فرقی نمی کند اتفاق بیفتد یا نه. در حقیقت، بر عکس، این امر اشتیاق بیشتر برای وحدت، نیاز و شوق بیشتر برای وحدت نهایی را به وجود می آورد اما هر بار به دنبال انجام آن [رابطة جنسی] ناکامی حاصل می شود...[86] [از این جاست که] عشق یک بینش بزرگ را در اختیار ما قرار می دهد و به این دلیل است که من از عشق دفاع می کنم. اما به یاد داشته باشید که شما باید از این مرحله بگذرید. تمام حرف من این است که شما باید به فراسوی این مرحله بروید. عشق باید یک وسیله باشد.[87] ... عشق یک تجربة بزرگ است چیزی که موجب می شود شما حقیقت مطلق را احساس کنید ـ اینکه تنها به دنیا آمده اید، تنها زندگی می کنید و تنها می میرید و با هیچ دارویی هم نمی توان زهر این تنهایی را از بین برد... انسان باید این تنهایی را درک کند، باید در این تنهایی فرو برود، باید تا اعماق آن برود، ولی همین که به هستة تنهایی اش رسید، ناگهان آن تنهایی محو می شود، دیگر تنهایی وجود ندارد و آنجا تنها خدا حاضر است. شما تنها هستید چون خدا تنهاست.»[88]
اشو این میل به وحدت را به خوبی دریافته و به درستی آن را به خداوند و رسیدن به او مربوط می سازد، اما مشکل اینجاست که با روابط عشقی و جنسی آزاد انسان همواره به سوی لذتهای حسی و زودیاب فراخوانده میشود و هیچ منعی هم وجود ندارد. و باید از یک جا اراده کند و خود را از این هوسرانی بازدارد ولی اشو هیچ زمان و مرحلهای را مشخص نمیکند.
اگر قرار باشد که گذر از لذتهای جنسی خودبهخود پیش بیاید در حقیقت هیچ گاه نخواهد آمد، مگر اینکه شخص توانایی جنسی خود را از دست بدهد. پس هر بار می تواند بگوید شاید این بار به آن تنهایی عمیق و درک توحید برسم. وقتی قید را از لذت ها و خوشی های در دسترس برداریم به تجارب معنوی امان ظهور نمی دهند. ممکن است برای التیام حالت افسردگی و دلزدگی بعد از این لذت ها و خوشی های ناپایدار توهمی از خدا بسازیم و بگوییم این حالت دریافت توحید و تنهایی و یکتایی خداست. اما براستی خدا را تا خدایی نشوی نمی توانی بشناسی و برای خدایی شدن راهی جز راهی از هوس ها و آسمانی شدن وجود ندارد. مگر اینکه خدا را همین لذت و خوشی این جهانی بدانیم[89] و اشو دقیقاً هیمن گوساله را می پرستد. و منظورش از توحید و یکتایی خدا این است که باید کاملاً نسبت به حالت انزوا و تنهایی خود آگاه باشی و نظارهگر این احساس و خود را به هر عنوان فراموش کنی و در آن خوشی را احساس کنی. اینجاست که تمام امیالت فروکش کرده، به پایان میرسد و تو به هیچ چیز حتی خودت نمیاندیشی، چون تو به بینفسی رسیدهای، به خلأ. و این اوج وعروج معنوی اشو ست همان چیزی که خودش تعالی آن را انکار می کند.[90] در اینجا معلوم نیست که اشو چگونه به شاد زیستن توصیه میکند. با اینکه خدای او در تنهایی و اندوه و افسردگی و خستگی و دلزدگی خودش را مینماید. او چطور توصیه میکند که «شادزی! مکاشفه خود از راه میرسد.»[91] یا برعکس «مکاشفه حاصل شاد بودن است.»[92] ظاهراً او میگوید که از این تنهایی هم بگذر و دوباره به لذت و کامجویی رو بیاور و اجازه نمیدهد که کسی در آن اندوه و تنهایی بماند. پس از آن اندوه و بیمیلی و بیاندیشگی قرار گرفتن در وضعیت ناظر را بیاموز و مراقبه را فراگیر و دوباره به سوی لذت و خوشی و شادی بازگرد که مطلوب و معشوق حقیقی همین جاست!
* کشف انس در حجاب سوز...................................................
در سوز هجران و درد فراق است که عاشق حضور کسی را احساس میکند. مهربانی بسیار نزدیک با آغوشی گشوده از عشق و پذیرش که حاضر است و میتوان صمیمی و راحت حتی راحتتر از خود با او سخن گفت. کسی که اگر کلمات کم بیاورند بیزبان هم حرف دل را میشنود و درد را التیام می بخشد زیرا درمان و درمانگر خود اوست.[93] و نام و یاد او مرهم و شفای[94] دلهای سوخته و قلبهای جاری شده از چشمان است.
درد مقدمة یاد آوری و تذکر است و یادآوری در مقابل غفلت قرار دارد. بنابراین با دردمندی و سوز دل است که غفلتها زدوده شده و نور معرفت و یاد او در دل راه پیدا میکند. در سوز و گداز است که چشمه زلال آگاهی میجوشد و در ظلمات است که آب حیات پیدا میشود. خداوند با دلهای سختی که غبار غفلت آنها را فراگرفته ودا کرده، به قلبهای صاف و زلال سلام می کند[95] او در دلهای شکسته مأوا میگزیند و دل عاشق شکستهترین دلهاست. و با این دل شکسته است که عشق را در نابترین وضعیت و سادهترین و بیپیرایهترین چهرهاش مشاهده میکند. به این ترتیب با سوز و گداز، انس از دست رفته با خداوند باز میگردد و دل و جان از نور و سرور سرشار میشود همانطور که از تاریکی و اندوه پر شده بود.
اشو نیز از اندوه عشق سخن به میان می آورد: «عشق خود مستعد ایجاد اندوه است طوری که هر چه بزرگتر باشد، اندوه آن نیز بزرگتر خواهد بود. عشق دری به سوی خدا باز می کند. دو قلب به هم نزدیک می شوند، خیلی خیلی نزدیک، اما آنها در این نزدیکی می توانند جدایی را ببینند و این اندوهبار است.»[96] اما راه حل او مبنی بر جمع میان عشق و مراقبه به این جا میرسد که میگوید: «در فعالیت جنسی نیز به همین صورت درد و رنج وجود دارد. فعالیت جنسی نشان می دهد که انسان همیشه زخمی و مهجور است و هرگز نمی تواند از طریق عمل جنسی به اوج لذت برسد. این وضعیت انسان را به رسیدن به دیگری میخواند اما او بار دیگر به خودش برمی گردد و تا زمانی که آرزوی رسیدن به وحدت ادامه یابد ناراحتی هم تداوم می یابد.[97] ...بگذارید اندوه شما در عشق زیارتی در نیایش باشد. بگذارید این تجربة اندوه یک مراقبة بزرگ و عمیق باشد. اول شما باید خود را در درون وجودتان حل کنید. شما نمی توانید آن را در انسان دیگر حل کنید. این حالت برگشت پذیر است. فقط برای یک لحظه می توانید حالت فراموشی را به وجود آورید. پس فعالیت جنسی هم مثل الکل، مثل الکل طبیعی عمل می کند.»[98]
اشو در عشق و رابطة جنسی فاصله را دیده حزن و اندوه را کاملاً طبیعی می داند. و البته آن را مبارک معرفی می کند. او روابط جنسی را و عشق شهوانی را آزاد اعلام می کند تا به این اندوه برسد و سپس می گوید این اندوه را جدی بگیرید. میل به وحدت و رهایی از تنهایی شما را به رابطه ای، به عشقی فرامیخواند اما اوج این رابطه برای لحظه ای شما را از خود بی خود می کند مثل مشروبات الکلی که از طریق شیمیایی شما را از خود بی خود می کند. رابطة جنسی و عشق جنسی نیز برای لحظه ای اما از راه طبیعی و نه شیمیایی این کار را میکند. بگذار چنین شود تا تو به فکر راهی دیگر برای حل این مشکل بیفتی. البته او هشدار می دهد که هر بار این میل شدیدتر می شود و این جاست که باید به چاره ای اندیشید. او اذعان می کند که این سراب است حالتی عرفانی اما از دست رفتنی و برگشت پذیر که گرهی را نمیگشاید. توصیة اشو این است که بارها و بارها رابطة جنسی را تکرار کنید و هر بار از فرصت به درون بازگشتن استفاده کنید تا بتوانید بالاخره در ژرفای این تنهایی خدای یکتا را بیابید!
او توضیح نمیدهد کسی که برای شهواتش حد تعریف شدهای ندارد چگونه به طور طبیعی از این لذت در دسترس صرف نظر میکند. بلکه رهایی شهوات نتیجهای برعکس داشته، شخص نسبت به این لذات شرطی میشود و در یک تسلسل لذت طلبی میافتد و همواره وحشیتر، هوسران تر و حیوانیتر خواهد شد. یا اینکه از این رنجهای پس از لذت و اندوههای بعد از شادی به شدت سرخورده و افسرده شده، به پوچی و بیمعنایی میرسد. بنابراین آیا راهی جز این هست که حریمی برای جاده قرار داده شود تا بیراهه از راه باز شناخته شود؟ و آیا انسان نباید در جایی غیر از لذت طلبی افسار گسیخته و خوشی خواهی پوچ در جستجوی خویشتن و خداوند برآید؟ این راهی است که تربیت عرفانی در اسلام ارائه داده، از همان آغاز مهار عشق و روابط جنسی را توصیه می کند و در صورت قرار گرفتن عشق و سکس در چارچوب روابط خانوادگی مهارت در پایداری بر عشق را سر مشق می سازد.
اندوه پس از عشق فرصت مبارکی است[99] اما نه برای کسی که خود را به هوسها و امیال سپرده و اکنون سرد وسست شده است. بلکه برای کسی که آتش اشتیاق در او شعلهور بوده، لحظهای تفکر و جهت دهی نیروی عظیمی را در او شکوفا میسازد برای همین است که مهار عشق دشوار است، خودداری و عفت کارسنگینی ست. زیرا نیروهای باشکوه و بزرگی را در درون انسان شکوفا و فعال میسازد. برای رسیدن به عشق الاهی باید از خود گذشت و خود را حل و محو کرد اما این محو شدن با رها کردن هوسها تحقق نمییابد. برای رسیدن به خدا باید از خود گذشت ولی این بینفسی با نظارة محض افکار و امیال صورت نمیگیرد. راه درست عشق ورزی از میان برداشتن نفس است، نه تعطیل کردن تفکر، باید اراده و امیال خود را پیش خداوند قربانی کنی تا او تو و هستیات را بپذیرد. باید خود را به او بدهی تا او خود را در تو ببارد و جاری سازد و جانت را از نور و حضور خود لبریز سازد.
* عفت کیمیای مقدس..................................
عشق در طرح نخست و پیش از کشف عشق الاهی از خودخواهی نفس پرستی خالی نیست و اگر چه بسیار پاک به نظرآید، لذت طلبیها و شهوترانیهایی را در خود پنهان دارد. برای همین نیازمند مهار و تطهیر است و باید تقدیس شود. با مهار عشق در حقیقت عشق از نفسانیت خالی می شود و نفس در آن میمیرد و عشق خالص میماند. بردباری و خودداری و رنج و سختی آن عشق را و نیز عاشق را تهذیب میکند. اگر چه در آغاز عشقی حرام باشد اما با مهار و عفت ورزی، روی عشق و دل عاشق از حرام به حرم میگردد و به حریم اسرار الاهی راه مییابد. و شاهد اسراری میشود که از نظرها پنهان بوده، کلیدش عشق ناب است. هم از این رو رسول اکرم ص فرمودند: «مَن عَشَقَ و عَفَّ و کَتَمَ ثُمَّ ماتَ ماتَ شهیداً.»[100] کسی که عاشق شود و خود داری ورزد و بپوشاند سپس بمیرد، شهید است.
این شهادت، شهادت اکبر است که در جهاد اکبر یعنی جهاد با نفس نصیب مجاهدان راه خدا میشود. چنانکه در حدیث معراج در بارة اولیاء خدا فرمود: «مردمان در عمرشان یک بار می میرند. اما آنها روزی هفتاد بار در اثر مجاهده بانفس و مخالفت با هوس ها مرگ را تجربه می کنند.» و بدون تردید تولد را و گذر از این جهان و دیدار خدا و اسرار پنهان هستی و زندگی را که امام علی (ع) فرمود: «اگر همة حجاب ها را برگیرند بر آگاهی و یقینم افزوده نمی شود.»
عشق در طرح نخست به نوعی آزمون ابراهیمی است. آزمون به قربان گاه رفتن و قربانی کردن. فروپوشیدن عشق و مهار آن یعنی آتش را در دست گرفتن و از دل بیرون انداختن؛ اما براستی این آتش که با اختیار نیامد تا با اختیار رود. پس نمیتوان این آتش را از دل برون راند. راز عشق عفیف همین جاست دقیقاً وقتی که شخص عزم عفت کرده، برای مهار عشقش قیام میکند، و نفس خویش را به قربانگاه می برد، قربانی او قبول شده و ندایی از ژرفای جان برمیآید که او را به سوی خود میخواند. ندایی که میگوید این آتش به دست تو تقدیس شد و شایستگی خداوند را پیدا کرد تو این عشق را به پلیدی نیالودی پس بگذار در دلت بماند که عشق تو، که دلت، برگزیده شد و این دل خانة خدا گردید.
آری عشق را نمیتوان از دل بیرون راند، همانطور که تیغ گلوی اسماعیل را نبرید. چون به محض شکل گرفتن عزم نیک به او خواهی رسید و او از نزدیکترین است و راهش کوتاه.[101] عفتورزی در عشقهای ناپاک موجب تقدیس عشق است و اگر عشق مقدس شود آنگاه معشوق حقیقی پرده از روی میاندازد و عشق خاک آلودی که از زمین سردرآورده بود، پاک و طاهر به آسمان ها پرمیکشد. و روح آدمی را بالا میبرد.[102]
وقتی که عشق در دل پنهان داشته میشود همانند آتشی پلیدیهای درون را میسوزد و هر آنچه الاهی است میماند و سرانجام معشوق حقیقی کشف میشود. عشق در طرح نخست که آشکار یا پنهان کامجویی و خودخواهی را همراه دارد اگر کمی نگهداشته شود دگرگونی عظیمی در انسان پدید آورده، در حالی که خودش پاک و پیراسته میشود، تمام هستی آدمی را نیز تقدیس میکند.
شادباش ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علت های ما
ای دوای نخوت و ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس ما
عشق شهوانی و نیروی جنسی حامل انرژی بالایی است و بدون تردید از آن نیلوفری هزار برگ خواهد رویید اما نه با رها کردن این نیرو و سردی و افسردگی پس از آن ـ این طور توان شخص فروکاهیده شده، رمقی برای سیر به سوی خداوند باقی نمیماند. ـ با کمی بردباری و خودداری این انرژی به طور فزایندهای تراکم یافته، قدرتمند میشود و به نور و نیروی بیکران مبدّل میگردد. و صد البته مهار و بکار گیری این نیروی عظیم دشوار است. نیرویی که انسان را به چیز دیگری تبدیل کرده، آمادگی برقراری پیوند با خداوند و احساس راستین یگانگی با او را ایجاد میکند. چنین کسی خداوند را به تماشاخانة دل آورده، پرده از حسن و لطف و جمال او برمیگیرد.
در حالی که برهم نهادن گوشة چشم بصیرتهای شگفتانگیز درون را میگشاید و روشنی میبخشد[103] مهار کردن زبانههای سرکش و سوزان عشق چه انقلابی در درون برپاخواهد ساخت؟ و براستی چه چیزی غیر از عشق میتواند بشر خاکی را به انسان خدایی متحول سازد؟ آیا در سکس آزاد این تحول تحقق مییابد، یا با خود داری و فروپوشاندن عشق و بازگرداندن نیروی عظیم عشق به درون برای خودکاوی و خودسازی؟
بدون تردید با رها کردن عشق جنسی به لذتی جسمانی میرسیم و بر اثر تکرار این رفتار نسبت به آن شرطی شده و به محض برانگیخته شدن تمایات شهوانی یا عشق جنسی به سوی آن حرکت می کنیم. چون هیچ خط قرمزی وجود ندارد، هیچ چراغی در این راه روشن نیست تا بی راهه از راه بازشناخته شود. فقط هنگامی که رمقی باقی نمی ماند و نیروی زیادی در کار نیست به درون کاوی می پردازیم و آن هم براستی خودکاوی نیست، استراحتی برای بازگشت مجدد به لذت زودیاب و زودگذر حسی است. براستی چقدر فاصله است بین این کاوش سست و بی رمق، و ژرف جویی پرانرژی در خویشتن در پی مهار هوس و خود داری از رهایی عشق جنسی. نیروی عشق و انرژی جنسی مهار شده وقتی به درون باز می گردد به طور معجزه آسایی برکت و افزایش می یابد و انسان را بسیار نیرومند و بابصیرت می سازد. و وضعیت آرامش پایدار، شادمانی عمیق، احساس رضایت و اقتدار و روشن بینی را ایجاد می کند. چنانکه خدا را می تواند ببیند و عشق حقیقی را در دیدار با معشوق حقیقی کشف نماید.
وقتی انسان خواسته های هوس خویش را بی پروا ارضا می کند، لذت حاصل از آن انسان را به گردابی از لذت طلبی فرومی کشد که هر بار بیرون آمدن از آن سخت تر می شود. خود اشو در سالهای آخر عمر هنوز زیاده خواهیاش در لذت های این جهانی پایان نگرفته بود. هنگام اقامت در امریکا، نود رلزریز داشت که بعضی از قسمت هایش طلاکاری شده بود. مدیر برنامه هایش درپاسخ به این پرسش که چرا اشو این تعداد ماشین دارد اعلامی کرده بود: او بسیار ماشین دوست دارد و می خواهیم تعداد این خودروها را به سیصد و شست و پنج دستگاه برسانیم تا برای هر روز سال یک ماشین داشته باشد.[104]
* عشق مجازی در طرح دوم ...................................
پس از کشف عشق الاهی و برداشتن اولین گام در به اختیار آوردن عشق، نوبت به عشق مجازی در طرح دوم میرسد و آن پرورش عشق و پایداری و استقامت در عشقورزی ست؛ تا به این ترتیب بیاموزیم که چگونه عشق الاهی را در فراز و فرودهای زندگی از یاد نبریم و همواره بر آن پایداری بمانیم. بسیاری از مردم عشق الاهی را تجربه میکنند اما مهارت نگهداری و پایداری بر آن را ندارند. آفت بزرگ دنیا و زندگی در این جهان غفلت و از یاد بردن است. امور عظیم برای ما عادی و تکراری میشود و عظمت آنها از نظرمان میرود. مسائل خطیر و حساس، پیش پا افتاده شده و اهمیت خود را از دست میدهند. عشق پروردگار هم از این روند خارج نیست. اگر چه توفیق کشف آن را بیابیم اما در گیرودار روزمرگیها آن را از یاد برده و فراموش میکنیم.
برای ما که در این دنیا به سرمیبریم و با حواس ظاهری و نیازهای مادی سرگرم هستیم، خدای نامحسوس از یاد رفتنی است. به این خاطر خداوند نشانههای خویش را در عالم گسترانده تا این غفلتها را بزداید و فراموشیها را در جاری زلال آیات و نشانهها بشوید. برای قدرتش، زیباییاش، بخششاش و همة جلوههای کمالش آیات و نشانههایی را متجلی نموده، مودت و عشق میان همسران را نیز نشانهای روشن برای عشق خویش قرار داده است. تا قطرهای از عشق او را احساس کرده، برای او و به یاد او عشق بورزیم. بنابراین «از نشانهها و آیات خداوند مهربان این است که از شما برایتان همسرانی آفرید تا با آنها آرامش گیرید و عشق و محبت را در میانتان قرار داد. براستی که در اینها نشانههایی برای اندیشمندان است.»[105]
در پیوند زناشویی و رابطه همسری عشقی قرار داده شده که کارگاه پایداری در عشق الاهی است. وقتی زن و مرد یا دختر و پسری که رابطة همسری دارند، عشق و کشش به یکدیگر را احساس می کنند، لازم است آن را با لطف و نرمی بپذیرند و در قلب و تن خویش جریان دهند و در حالی که غرق این احساس شورانگیزند، به مبدأ این عشق بیندیشند و کشش و جذبة الاهی را به یادآورند. و بدانند این نیاز و ارضاء و لذت در برابر نیاز به او و احساس رضایت از رابطه با او و لذت از پیوند با خداوند بسیار ناچیز است و این تنها پرتوی از آن خورشید هستی بخش است که از روزنة وجود آفریده ای کوچک در اقیانوس آفرینش بر دل او تابیده است.
وقتی انسان به جای اینکه در این پرتو محدود اسیر شود، از این روزنه سر برکشد و خورشید را بنگرد، آنگاه تمام هستی را روشن و سرشار از عشق دیده، با درک حضور خداوندگار عشق و رحمت، تمام آیات و نشانه ها نشانة عشق می شود. و ژرفای این سخن را درمی یابد که «حقیقتاً آسمان ها با عشق برپاست.»[106] در این صورت عشق همسری معنایی عظیم و مقدس پیدا کرده، ارضا کننده تر، لذت بخش تر و پایدارتر می ماند. تماشای عشق همسری به منزلة آیینهای ست که عشق الاهی در آن انعکاس یافته و گره خوردن این عشق زمینی با عشق آسمانی رابطة شخص را با هر دو عشق مستحکم تر می سازد. زیرا برای موجودی که با پاره ای از زمین و پرتوی از آسمان سرشته شده و تن خاکی و روحی افلاکی دارد، نه عشق زمینی به تنهایی رضایت بخش است و نه عشق آسمانی محض نشاط انگیز و پایدار میماند. برای کامیابی و پایداری در عشق تعادل و استقامت لازم است و این تعادل با ترکیبی از عشق حقیقی و مجازی و اهداف معقول زندگی نظیر گسترش روابط اجتماعی و تداوم نسل ایجاد می شود و در سایة این تعادل هم عشق حقیقی پایدار می ماند و هم عشق مجازی متعهدانه می شود.
پروردگار نه تنها آتش عشق و مودت میان همسران را در پرتو عشق و رحمت خویش برافروخت و از حرارت آن روح انسان را گرمی و هیجان بخشید، بلکه تداوم نسل بشر را نیز در همین عشق ورزی قرار داد، تا فراموش نکنند که از رحمت و عشق آفریده شده اند و به سوی آن باز خواهند گشت. همانطور که روح انسان از خداست و جلوة رحمت گسترده ای ست که آفرینش و کمال موجودات را رقم زده،[107] جسم انسان هم محصول بارقه ای از عشق اوست که زن و مرد را به هم رسانده. بدنی که از عشق پدید می آید می تواند با روحی همراه شود که از تجلی عشق الاهی است. و هر چه این عشق ناب تر باشد و تن پاک تر منعقد شود، پذیرای روحی زلال تر و زیباتر می شود.
اشو به دنبال نفی خانواده و تعریف کمونی که روابط سکس و عشق جنسی در آن آزاد است. تداوم نسل را به عهدة لولههای آزمایشگاهی واگذاشته، با الهام از هاکسلی در کتاب «دنیای متهور نو» میگوید: «تلقیح مصنوعی تنها شیوة علمی برای داشتن بهترین اولاد است. ما باید این اندیشة کهنه را از سرمان بیندازیم که میگوید «من پدر هستم.» ما باید این اندیشه را خلق کنیم که «من بهترین فرزند را انتخاب کردهام.»... به این طریق باید ارزشها را دگرگون کرد... تو میخواهی بچهدار شوی و اگر واقعاً عاشق بچه باشی، دوستداری حتی الامکان بهترین بچه را داشته باشی. بنابراین، دیگر نباید نگران باشی که چه کسی اسپرم و چه کسی زهدان خود را برای پرورش جنین در اختیار قرار میدهد.»[108] به این ترتیب «چون کودک از طریق آمیزش جنسی به عمل نمیآید، آمیزش جنسی به صورت کامجویی و لذتی محض در میآید و دیگر هیچ مسئولیت یا خطری با آن همراه نیست.»[109] به این صورت آنچه میتوانست به طور طبیعی مهار رفتار جنسی بیقاعده باشد، از میان برداشته میشود. و اشو به خدایش میرسد!
* جمع دو طرح در یک رابطه............................................
تفکیک بین دو طرح عشق مجازی به معنای تجربة دو مورد متفاوت در رابطة عاشقانه نیست، بلکه تنها به معنای تماشای دو چهرة عشق و دو رابطة عاشقانه است. که در رابطه با یک معشوق هم میتواند رخ دهد. مثلاً دختر و پسری که می خواهند با هم ازدواج کنند، مدتی که طول می کشد تا آنها به هم برسند و در این زمان سوز هجران و درد فراق را تجربه می کنند در واقع آزمودن عشق در طرح اول است. و پس از پیوند زناشویی عشق در طرح دوم را تجربه میکنند. البته در صورتی که در دورة فراق و جدایی به کشف عشق حقیقی نائل شوند و پس از پیوند همراه با کشف و پیدایش عشق حقیقی به تجربه و تمرین پایداری در عشق حقیقی در صورت عشق مجازی وارد شده، بدینسان عشق مجازی در طرح دوم را بیازمایند.
در این شرایط عشق آنها سایهای از عشق حقیقی و الاهی خواهد بود و «وصال در عشق حقیقی عاشق را با جمال و کمال بیشتر آشنا میکند.»[110] از این روی پیوندی که همراه با کشف عشق حقیقی باشد دو عاشق را بسان آینهای خدانما در برابر هم قرار داده و در یکدیگر جمال و کمال حق را به تماشا نشسته، میتوانند عشقی ریشهدار و پایدار را تجربه کنند. در این صورت با اینکه هوس خود را به طور متعادلی برآورده میکنند، قلبشان را با عشقی الاهی و عشق الاهی مأنوستر میسازند. این عشق نردبانی است که برای سیر به آسمان در زمین نسب شده و سنت لازم کسی است که به معراج رفت و کاملترین سیر آسمانی را تجربه کرد.[111] اشو اما این راه را نشناخته و این پل را برای پیروانش شکسته است. او خدا را در زمین خلاصه کرده و در حد لذت و خوشی ناپایدار این جهانی فروکاهیده است. و سیر معنوی انسان را به سوی مردابی قرار داده که امید واهی به رویش نیلوفر در آن دارد. و حال این که نیلوفر هزار برگ روییده و تمام جهانهای مادی و معنوی پر از رنگ و بوی اوست. و عاشقان کویش ندای «عمیت عینٌ لاتراک»[112] (کور باد چشمی که تو ار نبیند.) سردادهاند.
آزمودن عشق مجازی در دو طرح با یک معشوق در فرهنگهایی امکان دارد که بین آشنایی و پیوند فاصلهای را تعریف کردهاند و عشق و وصال یکی نیست. در حقیقت فرصتی میدهند تا نهال عشق کمی ریشه بگیرد و به اصل خود نزدیک شود، آنگاه وصل فرارسد. زیرا دست نیافتنی بودن و عزت و غرور معشوق جذابیت آور و دلرباست.[113] در فرهنگهایی که بین خواستن و رسیدن فاصلهای نیست، این فرصت تباه شده، وصال براستی قتلگاه عشق میگردد. و طرفین زمان کشف یکدیگر و درک معنا و شکوه عشق میان خودشان و رسیدن به عشق حقیقی را از دست داده، نمیتوانند با درک عمیق نیاز به یکدیگر و انتظار وصال، به اوج عشق ورزی و نهایت لذت پیوند برسند و با این تجربه در عشق پروردگارشان شناور شوند.
بدون تردید لذتها و کامیابیهای این جهان میتواند پنجرهای به روی خداوند و لطف بیپایان و عشق بیکران او باشد. اما در صورتی که در سطح این لذتها و بهرههای دنیایی نمانده، آنها را هدف قرار ندهیم، بلکه خدا را بخواهیم و آنچه او میخواهد را مشتاقانه بپذیریم. محنتش را با عشق بردباری آوریم و نعمتش را محتاجانه بهرمند شویم. نه در لذت چنان غرق شویم که عظمت و جلالش فراموش شود و نه چنان بر خود تنگ بگیریم که لطف و رحمتش از یاد رود.
اشو عشق ورزی افسارگستخته و بیقید را مایة شکوفایی نیروهای درون معرفی میکند همین طور یله و بیمهابا مایة رسیدن به خداوند خویش میداند. «تانترا فیلسوف بزرگ شرقی، آمیزش را مقدس و مهمترین انرژی حیات میخواند. کلّ دگرگونی قرار است از طریق این انرژی اتفاق بیفتد.»[114]
در حالی که عشق انرژی است و اگر آن را رها کنی کاهش مییابد، به اتمام میرسد و فرسوده می گردد. اما با حفظ آن میتوان خود را دگرگون کرد. اگر شخص بتواند کمی عشق و شور درونی را پنهان دارد و آن را با جان خود بیامیزد هم عشقش ناب تر و نورانیتر میشود و هم خودش نیرومندتر و زلالتر می شود. عشق آتش است و از این که دغدغه ایجاد می کند نباید ترسید. اگر این آتش در درون نگهداشته شود ناخالصی ها را ذوب می کند و به عشق خالصی که به معشوق حقیقی رسیده تبدیل می شود و به تمام هستی که جلوة حق تعالی است عشق می ورزد. نه اینکه تحمل معشوق خود را نیز نداشته، از آن خسته و رانده شود.
در صورت نگهداشتن عشق از هرزه گردی و پایداری در عشق همسری است که مرزهای موهوم از بین رفته، به وسعت آسمان ها و زمین گسترش پیدا میکند و براستی سرای خداوند شده، نور او به جلوة تمام تجلی میکند. بی وقفه رها کردن عشق یعنی از دست دادن این کیمیا پیش از آن که هستیمان را به زر ناب مبدل سازد. عشق زمینی مقدمة عشق آسمانی است به شرط اینکه این کیمیا کارگر شود.
* سردی و گرمی عشق...................................................
پس از این که عشق درون انسان را کیمیا کرد و او را به عشق حقیقی نزدیک ساخت، نوبت به ریشهدار کردن و پایدار نمودن عشق میرسد. یکی از امور مهمی که در عشق زمینی باید فراگرفت توان کنار آمدن با سردی و گرمی عشق، و مهارت گذر از پستی و بلندیهای آن است. و تو مپندار که این سردی و گرمی وصف عشق زمینی است و عشق الاهی را با فراز و فرود چه کار که آن معشوق بینقص هماره در فراز است و عشقش به سردی نمیگراید. نکته این است که سردی و گرمی و قبض و بسط نه وصف عشق که شرح حال عاشق است و او تا در زمین است چه اسیر عشق زمینی باشد و چه آزاد شدة عشق الاهی، اوج و افول را تجربه میکند و باید مهارت عبور از این بحرانها را به دست آورد.
در دنیایی که زمین و آسمانش زمستان و بهار را میبیند دلها نیز حال و هوای خزان و بهار را به خود میگیرد. با عشق ملموس زمینی و تمرین پایداری در آن، میآموزیم که چه طور اقبال و ادبار قلب[115] را با هم جمع کنیم و روح را در حضور معشوق ازلی غرق سازیم. هم از این رو رسول اکرم فرمودند طلاق مقبوضترین حلال نزد خداوند است.[116] زیرا کناره گرفتن و عرصه را خالی کردن از ضعف است و کنار آمدن و ماندن قدرت. البته مسلماً منظورشان این نبوده که زندگی را بدون عشق ادامه دهید. بلکه دلالت این فرمایش این است که سزاوار است پیوند زناشویی را که انباشته از آیات مودت و رحمت است حفظ کرده، با زنده نگهداشتن عشق زندگی را استمرار بخشید.
برای کسی که ژرفای عشق الاهی را درک کرده و از عشق در طرح اول گذشته، پایداری در عشق مجازی سهل است. در گرما و شور عشق زمینی که آیات رحمت و مودت است معشوق ازلی را میبیند و آنگاه که عشقش به سردی می گراید هوشیار میشود که خداوند و عشق او را از یاد برده و عشق الاهیش فرود آمده است. پس کاهش و تنشی که در عشق زمینیاش پدید میآید تذکری است تا به قلبش بازگردد و عشق حقیقی را یادآورد. به محض این یادآوری و احیای دل عشق زمیناش نیز از جز به مد برآمده، پرشور موج میزند. بدینسان عشق زمینی در طرح دوم راهی میشود برای تمرین و مهارت در پایداری عشق ورزی.
اشو میپندارد در اثر تداوم عشقی مصنوعی و پلاستیکی پدید میآید. عشقی که زنده نیست و مثل گلهای مصنوعی روح و حیات ندارد.[117] استدلال او این است که انسان اگر تغییر کند و روبه رشد با شد نسبتهایش عوض میشود. «اگر کسی تغییر کند، سازگاری گسیخته میشود.»[118] بنابراین انسان زنده رشد میکند و تغییر مییابد، پس عشقش نیز باید عوض شود. در حالی که این تحول یک تحول درونی است کسی که این تحول را تجربه میکند ادراکات و زندگیاش سطح برتر یافته و نسبتهای گذشتهاش کیفیت دیگری پیدا میکند. چنین شخصی از همسر خود تنها به جهت تکرار و تداوم رابطه خسته و سرد نشده، خدا را در این جلوهاش میبیند و میتواند هر روز و هر لحظه از منظری تازه به همسر خود بنگرد گویی او را برای اولین بار دیده و از نو او را کشف میکند. چون خداوند هر لحظه جلوهای تازه مینماید و لطف و حسن و قدرت و رحمت و جذبه و جمالش پایان و نهایت ندارد. کسی که او را یافته جهان را و عشقش را همواره تازه و تازهتر مییابد و از شور و شادمانی سرشار میشود.
اشو افزایش و تورم عشق جنسی را توصیه میکند در حالی که «تورم آمیزش جنسی مثل تورم پول در بازار به کاهش ارزش میانجامد.»[119] در این صورت نمیتوان در این وضعیت ارزشهای والای عشق را درک کرد و سرد و گرمی و اوج و افول در عشق و رابطه طبیعی خواهد شد. با محدودیت و مهار عشق و ژرفایش آن در رابطة زناشویی است که میتوان به اسرار آیات مودت و رحمت پی برد و خداوند را با صد هزار جلوه تماشا کرد. در این صورت اما عشق همواره گرم و پر شور خواهد بود و سردی و افسردگی و خستگی بسیار سطحی، گذرا و از بین رفتنی خواهد بود.
اشو از دیدن این ژرفای عشق محروم است زیرا خدای حقیقی را کنار گذاشته و بر آستان هوس سجده آورده، رابطة همسری را از شکوه الاهی تهی کرده است. هم از این رو روابط ناپایدار و دور از پیوند عمیق همسری را توصیه کرده، در حد عشقی سست و در سطح لذت و شادی را تجربه میکند و از لذت و شادمانی عمیق و پایدار و روبه افزایش عاشقان و عفیف و وفادار بیخبر است. او از همسری زنی همشه در دسترس و مردی همیشه آماده میفهمد و از این رو آن را مذمت کرده، روابطی آزاد با کسانی که همیشه در دسترس نبوده و نیستند و بوی تازگی میدهند را توصیه میکند. «عاشق باش. اما نباید فکر کنی بلافاصله زنی در دسترس تو خواهد بود چنین انتظاری نباید داشت. زن را فقط به مرتبه همسر بودن تنزل نده. تنها آنگاه در خطر زندگی خواهی کرد. مرد را هم فقط به شوهر تنزل نده. چون شوهر مفهوم زیبایی نیست. اجازه دهید مردتان مرد و زنتان زن باقی بماند و فردایتان را قابل پیش بینی نکنید.»[120] اشو از مشاهدة تازگی جلوههای نامحدود خداوند در آینة وجود همسر و تجربة شور و هیجان و لذت این تماشا محروم است؛ از این رو تعلیق میان گسیختگی و پیوند روابط عاشقانه را جایگزین این شور و هیجان معنا بخش و روبه آسمان میکند.
*مهارتهای عشقورزی.............................................
وقتی عشق زناشویی در پیوند با عشق نامحدود حقیقی درک شود، آنگاه تمام روابط عاشقانة میان زن و مرد معانی ژرف و نامتناهی خواهند یافت. نوازشها و بوسههاشان عبادت، هر نگاه و لبخند عاشقانةشان برترین صدقه و هم آغوشی و عشق ورزیشان فوران عشق و نور خداوند است. و چگونه ممکن است از این بوسه، نگاه، لبخند و عشقورزی خسته شد. اینجا هفت آسمان معنی و روشنایی، تجلی حضور دارد و عشقی که به عشق الاهی متصل شده است تا ابد تازه و گرم و شورانگیز خواهد بود. و به بیان دقیقتر خواهد شد. زیرا عشقی در حرکت نو شونده و پر ظرفیت است. عشقی که همانند قطرهای افتاده در آغوش اقیانوس، از حد و مرز خود فراتر رفته و به دریایی بیکران تبدیل شده است.
قطره دریاست اگر با دریاست ور نه او قطره و دریا دریاست
این عشق سرشار از صداقت و وفاداری است عشقی که عاشق را از هر کس دیگر بینیاز میکند. عشقی که عشق به تمام هستی و جهان و انسانها از آن سرچشمه میگیرد. این عشق معنوی آنقدر ارضا کننده است که دیگر هوسی را در عاشق باقی نگذاشته، تمام وجودش را با رحمت گستردة خداوند یکی میسازد و از عشق لبریز میکند.
اشو نیز به روابط هوسناک خود و پیووانش جنبهای معنوی میدهد، که البته از ستایش انرژی جنسی و پرستش شادی و لذت آن چندان فراتر نمیرود. «تانترا می گوید قبل از عشق بازی با یک زن یا یک مرد، ابتدا دعا کن زیرا در این جا دیدار ملکوتی انرژی ها در راه است. خدا تو را احاطه خواهد کرد. هر جا دو عاشق هست، خدا آنجا ست. هر جا که انرژهای دو عاشق به هم می رسند و به هم میآمیزند زندگی آنجاست. زنده به شایسته ترین وجه، خدا تو را احاطه میکند. کلیساها خالی اند و کابین های عشق مملو از خدایند.»[121]
بدون تردید عشق جنسی که به عشق حقیقی متصل شده است بدن زن و مرد را برای یکدیگر به محراب عبادت و یاد خداوند تبدیل میکند. هم از این رو محترم است و در تعالیم اسلامی توصیه شده است که پاکیزه، آراسته، با طهارت کامل و با یاد خداوند به حریم رابطة عاشقانه وارد شوید. چنان که گویی به معبد و محراب عبادت میروید. تن عبادتگاهی است که روح در آن به عبادت معشوق ازلی گماشته شده و در رابطة عاشقانهای که دو روح به هم نزدیک شده، عطر یگانگی و اتحاد را استشمام میکنند، تن هر کدام معبد روح دیگری است و پاک و مقدس برای یاد خداوند و تسبیح و ستایش و شکرگذاری از او. در این رابطه لذت هدف نیست، لذت پاداش این همه معرفت و عبادت و شکرگذاری است. و لذتی که بدون هدف گیری میآید، بسیار سرور انگیز و لذت بخش است. و پس از اتمام روح ارضا شده چنان اوجی گرفته است که هیچ افول و پایانی را احساس نمیکند. در این رابطه تنها و روحها، پیوند با خدا و عبادت و یاد و سپاس او هدف بود و او همواره هست و حضورش هیچ گاه به غیبت و نورش به ظلمت تغییر نمیکند. تا او هست عبادت هست، عشق هست و پاداشهای برتر از انتظار و استحقاقاش باقی است.
اشو ظاهراً حرفهایی که به این معانی نزدیک میشود، به زبان آورده و میگوید: «صورت هم از خداست. او در صورت هم وجود دارد. هیچ چیز صورت عیب و ایرادی ندارد. مشکل وقتی پیش میآید که شما فکر میکنید که صورت همه چیز است. نیازی به تعالی صورت نیست، فقط نیاز است که صورت درک شود. صورت بسیار زیباست، بدن بسیار زیباست. اما فکر نکنید که بدن همه چیز است. چیزهای بیشتری وجود دارد. چیزهای عمیقتری وجود دارد که با چشم قابل مشاهده نیست.»[122]
اگر به راستی این را باور دارید و در ورای صورت و تن حقایق دیگری را میبینید، و آنچه میبینید، فقط تجربة امیال از موضع ناظر در مراقبه نبوده، بلکه حضور خداوند و عشق و کمال نامتناهی او را درک میکنید، دیگر لطف این عشق عمیق پایانی نخواهد داشت و در اثر تداوم مصنوعی و پلاستیکی نشده، با تعویض معشوق و در جستجوی تنی دیگر برآمدن سازگار نخواهد بود. بلکه تاخت زدن معشوق و دنبال کیس جدید رفتن بیمعنی میشود. اگر فقط همین تن را ببینی، عشقت افول میکند چون این محدود است، اما اگر این تن و این عشق دریچهای برای زیارت کمال و جمال مطلق و هستی محض باشد، آنگاه از این پنجره خسته نخواهی شد، بلکه این پنجره هر روز و هر لحظه منظرة نوین و جلوة تازهای پیدا میکند. موقعی از آن خسته میشوی که نتوانی آن را به نامتناهی مربوط سازی در خود آن فرومانی.
اشو سخنان بزرگان عرفان را خوانده و شنیده و تکرار میکند، اما به معانی و لوازم آنها توجهی نداشته، باز به اصل حرف و هوس خویش بازمیگردد.
نتیجه گیری .................................................................
اشو در سدد توجیه لذتطلبی است و برای این کار از خدا، عرفان و معنویت مایه میگذارد. او در مواردی عشق جنسی را مانعی معرفی میکند که مطمئنترین راه برطرف کردن آن برداشتن مرزها و محدودیتهای جنسی است. در موارد دیگری آن را وسیله نه هدف و مرحلهای گذرا دانسته، تأکید میکند که عشق جنسی ابزار و وسیلهای برای سیر و سلوک است. و در نهایت نظرش این است که هدف همین لذت و شادمانی در روابط جنسی و عشقبازی است.
تمام کوشش او در تبیین و تعلیم تز «عشق + مراقبه» این است که مراقبه لذت و شادی لحظة عشقبازی را افزایش داده و اندوه و افسردگی پس از آن را فروکاهیده، تحمل پذیرتر میکند. اهمیت و ضرورت آمیختن یا جمع میان عشق و مراقبه به این خاطر است که ذهن هم موقع لذت بردن مزاحم بوده، مانع این میشود که با تمام حواست از معاشقه لذت ببری و هم پس از آن اندوه به بار میآورد. زیرا به گذشته معطوف است و خاطراتی به همراه دارد، خاطراتی از پایان لذت از خطاهایی که وجدان اخلاقی آنها را نپذیرفته، با طبیعت و فطرت انسان سازگار نیست. هم از این رو توصیه میکند که ذهن و اندیشه را در فرایند مراقبه کنار گذاشته، از امیال و هوسهای طبیعی خود پیروی کنید، تا از لذت و خوشی زندگی بهرمند شوید. «ندای درونتان را ارج بنهید و از آن اطاعت کنید. بخاطر داشته باشید: من تضمین نمیکنم که آن ندا همیشه شما را به راه راست هدایت کند. بیشتر اوقات شما را به گمراهی میبرد،... این حق شماست که آزادانه به گمراهی بروید. این بخشی از کرامت شماست. حتی در مقابل خداوند بایستید. ...درستی و نادرستی امور را به کنار بگذارید.»[123]
گریز اشو از خویش و از گذشته تا حدی است که بارها نام خود را تغییر داده[124] و تصریح میکند که گذشته ارزش یادآوری ندارد. و نیز میگوید که «من پاسخگوی حرفهای دیروزم نیستم.»[125] او میکوشد بحران معنویت انسان معاصر را بدون تغییر در شالودههای فکری و اصول اخلاقی آن برطرف سازد لذا معنویت و عرفان را در همین هوسپرستی تزریق کرده، تفسیری از عرفان ارائه میدهد که امیال و اهواء انسان هبوط کرده و از خدا دور افتاده را مباح شمرده و تأمین کند. و همین کامجوییها را خدا معرفی میکند و در این باره از میراث و ادبیات عرفانی شرق نهایت سوء استفاده و تحریف را اعمال میکند. در یک کلام اوشو یک فریب بزرگ در آستانة هزارة سوم بود که خودفریبی انسان معاصر برای توجیه هوسرانیها و نادانیهایش را نمایندگی کرد. و این اعتراف اوست که خود را «سرآغاز خودآگاهی مذهبی کاملاً نوینی»[126] معرفی کرده و در بارة مذهب و این طور اظهار نظر میکند که: «همه آیینها بر پایه دستاویزی ساختگی بنا شده است. همه شیوهها دروغین اند... میتوان دستاویزهای تازهای به بار آورده و دینهای تازهای پدید آورد. دستاویزهای کهنه فرسوده میشوند. دروغهای کهنه از رنگ و بو میافتند و به دروغهای نوتری نیاز خواهد بود.»[127]
پاورقی ها
[1][1] عبهر العاشقین ص 42.
[2] ساراها 3 ص61 تا 64.
[3] کدارنات تیواردی، دین شناسی تطبیقی. ترجمة مرضیه شنکایی. تهران: انتشارات سمت 1381 چاپ اول. ص48 و 49.
[4] ساراها 3 ص91.
[5] یک فنجان چای ص145.
[6] داریوش شایگان. ادیان و مکتبهای فلسفی هند ج2 ص 713.
[7] ادیان و مکتبهای فلسفی هند. ج2 ص716 تا 719.
[8] الماس های اشو ص240.
[9] ساراها 3 ص91.
[10] یک فنجان چای ص100.
[11] ضربان قلب حقیقت مطلق ص27.
[12] یک فنجانی چای ص228.
[13] الماسهای اشو ص 296.
[14] ساراها 3 ص 125.
[15] شهامت ص80 تا 92.
[16] ساراها 4 ص15.
[17] شهامت ص47.
[18] الماسهای اشو ص 105.
[19] الماسهای اشو ص266.
[20] آفتاب در سایه ص72.
[21] در عرفان اسلامی قرائت قرآن که تجلی خداوند در این جهان و نیز نماز که پلی میان حرکت خلق و ثبات خداوند است توصیه شده و در خلال اینها تمرکز بر صاحب کلام وحی و نیز معبودی که فراتر از همة شکلها و صورتها و منزه از هر محدودیت و کاستی است، راهگشای درک خداوند با تمام بساطت و اطلاق است.
[22] یک فنجان چای ص4.
[23] الماس های اشو ص13.
[24] الماسهای اشو ص341.
[25] پیوند ص162.
[26] امام علی ع در وصف دنیا فرمودند : سرورها مشوبٌ بالحزن. شادی آن با اندوه آمیخته است. بحار الانوار ج7 ص 119.
[27] شهامت ص 179.
[28] الماسهای اشو ص130.
[29] یک فنجان چای ص49.
[30] ساراها 4 ص89.
[31] خلاقیت ص13.
[32] شهامت ص.125
[33] ساراها 4. ص107.
[34] آواز سکوت ص124و125.
[35] آواز سکوت ص125.
[36] پیوند ص 134.
[37] آواز سکوت ص131.
[38] آواز سکوت ص132.
[39] الماس های اشو ص230.
[40] عشق رقص زندگی ص 86 و 87.
[41] پیوند ص48.
[42] آیندة طلایی ص98.
[43] روبرت نوزیک. پیوند عشق مدرسه
[44] آیندة طلایی ص98.
[45] ساراها 3 ص 118 تا 124.
[46] شهامت ص 38.
[47] خلاقیت ص 113. و یک فنجان چای ص 74.
[48] ساراها 3 ص 86.
[49] ساراها 3 ص 86.
[50] ساراها 3 ص 86.
[51] آواز سکوت ص124و125.
[52] پیوند ص114و128.
[53] عشق رقص زندگی ص86.
[54]«استغفرالله من کلّ لذة بغیر ذکرک و من کل راحتة بغیر انسک و من کل سرورٍ بغیر قربک.» امام سجاد (ع) مناجات الذاکرین. مفاتیح الجنان. باب اول: ادعیه. مناجات سیزدهم از مناجات خمس عشر.
[55] عشق رقص زندگی ص59تا65.
[56] اشو در دورة اقامتش در آمریکا شهری بنا کرده، در آنجا سکس آزاد اعلام می کند و در اجتماعاتشان هم جنس و غیر همجنس در ملاء عام رفتار جنسی انجام میدادند. مهندس جلال الدین آشتیانی، عرفان ج اول شمانیسم . ص230.
[57] الماس های اشو ص 231.
[58] شهامت ص178.
[59] شهامت ص 178.
[60] الماس های اشو ص 231.
[61] الماس های اشو ص240.
[62] الماس های اشو ص33.
[63] ضربان قلب حقیقت مطلق ص172.
[64] الماس های اشو ص 32.
[65] آیندة طلایی ص 42 و 43.
[66] و إذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم الست بربکم قالوا بلی شهدنا... (اعراف /172)
[67] لقد خلقنا الانسان فی کبد. بلد/4. کبَد هو ألم الکبِد. المنجد.
[68] امام خمینی، دیوان اشعار. غزل عطریار ص179.
[69] یک فنجان چای ص303.
[70] همان ص301.
[71] آواز سکوت ص 8.
[72] بحار الانوار ج 10 ص 103.
[73] ابن سینا تصریح میکند که عشق در همه انسانها وجود دارد تا بتوانند به سوی کمال سیر و سلوک کنند. رسائل ابن سینا ص375 به بعد.
[74] «عشق نوعی عباد است که انسان در آن جز نیاز و نیستی، هستیای در خود مشاهده نمیکند.» روزبهان بقلی، عبهر العاشقین ص101.
[75] منتخب میزان الحکمه ح4270.
[76] دربارة غمافزایی عشق و تأثیر آن در عشق حقیقی ن.ک: صدر المتألهین ، اسفار ج 7 ص 151. فرغانی ص230. ژان کلوده، حدیث عشق در شرق ص 501ـ 515 و 314ـ 340.
[77] آواز سکوت ص66و67.
[78] آواز سکوت ص133.
[79] همان ص 133.
[80] ترجمان الاشواق ص91.
[81] فخرالدین عراقی، لمعات ص71.
[82] احمد غزالی، سوانح ص15و16.
[83] از خود بی خود
[84] اینما تولوا فثمّ وجه الله . بقره/115.
[85] ویلیام چیتیک، راه عرفانی عشق ص276و277.
[86] آواز سکوت ص132و133.
[87] آواز سکوت ص133و134.
[88] آواز سکوت ص135.
[89] شهامت ص125.
[90] آواز سکوت ص288.
[91] آفتاب در سایه ص18.
[92] همان ص 18.
[93] یا حبیب القلوب یا طبیب القلوب یا طبیب النفوس یا مفرج الهموم یا کاشف الغموم . برگرفته از دعای جوشن کبیر.
[94] یا من اسمه دواء و ذکره شفاء. دعای کمیل.
[95] سلام قولاً من رب الرحیم . یس /58
[96] آواز سکوت ص124.
[97] آواز سکوت ص131.
[98] آواز سکوت ص132.
[99] فرغانی، مشارق الدری ص204.
[100] میزان الحکمه ح13028
[101] و أنّ الراحل الیک قریب المسافه. (دعای ابوحمزة ثمالی)
[102] الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه. (فاطر/10)
[103] غضوا ابصارکم ترون العجائب. مستدرک الوسائل ج14. ص27.
[104] مهندس جلال الدین آشنیانی، عرفان. ص231.
[105] و من آیاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجاً لتسکنوا إلیها و جعل بینکم مودة ً و رحمة إنّ فی ذلک لَآیاتٍ لقومٍ یتفکرون. (روم/21)
[106] «فإنّ بالعشق قامت السماوات.» امام خمینی، مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه. ص71.
[107] حب مبدأ سبب وجود عالم است. ابن عربی فتوحات ج3 ص 167.
[108] آیندة طلایی ص88.
[109] آیندة طلایی ص87.
[110] حمید پارسانیا. دولت عاشقی فصلنامة کتاب نقد شماره 17.
[111] سورة اسراء آیه 1.
[112] حضرت اما م حسین علیه السلام، دعای عرفه. فراز پایانی.
[113] هلموت ریتر، دریای جان ج2 ص 43 ـ 45.
[114] الماسهای اشو ص383.
[115] إن للقلوب إقبالٌ و إدبار.... منتخب میزان الحکمه ص430، ح5323.
[116] منتخب میزان الحکمه ص315. ح 3803
[117] پیوند ص238 و 122.
[118] پیوند ص96.
[119] ویکتور فرانکل، انسان در جستجوی معنا ص83.
[120] شهامت ص 141.
[121] الماس های اشو ص 117.
[122] آواز سکوت ص 288.
[123] شهامت ص26و27.
[124] اینک برکه ای کهن ص 41.
[125] ریشهها و بالها ص175.
[126] الماسهای اشو ص366.
[127] مراقبه هنر وجد و سرور ص20.
منابع: .................................................................................................................
1. اشو، الماسه های اشو ترجمه مرجان فرجی تهران: انتشارات فرودسی چاپ چهارم 1382.
2. اُشن گوروجی (اشو) تفسیر آواهای شاهانة ساراها (تعلیمات تانترا 4) ترجمه هما ارژنگی تهران: نشر حم چاپ اول 1383.
3. اُشن گوروجی (اشو) تفسیر آواهای شاهانة ساراها (تعلیمات تانترا3) ترجمه هما ارژنگی. تهرات: نشر حم چاپ اول 1383.
4. اشو، شهامت، ترجمة خدیجه تقی پور . تهران: انتشارات فردوسی چاپ دوم 1380.
5. اشو، یک فنجان چای، ترجمه مسیحا برزگر. تهران: انتشارات دارینوش اول 1382.
6. اشو، آوازسکوت، ترجمه میر جواد سید حسینی. اصفهان: انتشارات هودین چاپ اول 1384.
7. اشو، پیوند. ترجمه عبدالعلی براتی . تهران: انتشارات نسیم دانش 85. دوم.
8. اشو، خلاقیت، ترجمه مرجان فرجی. تهران: انتشارات فردوسی. چاپ دوم 1380.
9. اشو، عشق رقص زندگی، ترجمه بابک ریاحیپور و فرشید قهرمانی. تهران: انتشارات آویژه و انتشارات نگارستان کتاب. چاپ ششم 1381.
10. اشو، ریشهها و بالها. ترجمه مسیحا برزگر. تهران: انتشارات آویژ چ اول 1382.
11. اشو، اینک برکهای کهن. ترجمه سیروس سعدوندیان. تهران: انتشارات نگارستان چ دوم 1382.
12. اشو، آینده طلایی، ترجمه مرجان فرجی. تهران: انتشارات فردوسی چاپ اول 1381.
13. اشو، ضربان قلب حقیقت مطلق (تفسیری از ایشاباش اوپانیشاد) ترجمة لوئیز شنکایی. تهران: انتشارات فردوسی 1381 چاپ اول.
14. اشو، آفتاب در سایه، مترجم عبدالعلی براتی. تهران: نشر نسیم دانش چاپ دوم 1382.
15. اشو، مراقبه هنر وجد و سرور، ترجمه فرامرز جواهری نیا. تهران: انتشارات فردوسی چ اول 1380.
16. ویلیام چیتیک، راه عرفانی عشق. ترجمه شهاب الدین عباسی تهران: نشر پیکان. چ اول 1382.
17. ابوالحسن دیلمی، عطف الالف المألوف علی اللام المعطوف. مطبعه المعهد العلمی الفرنسی للآثار الشرقبه، القاهره 1962.
18. هلموت ریتر، دریای جان. ترجمه مهرآفاق بایبوردی تهران: انتشارات بین المللی الهدی. چ اول 1379.
19. فخرالدین عراقی، لمعات. تهران: انتشارات مولی. چ سوم 1384.
20. احمد غزالی، سوانح. جواد نوربخش. تهران: انتشارات یلدایقلم. چ دوم 1381.
21. ویکتور فرانکل، انسان در جستجوی معنا. ترجمة احمد صبوری. تهران: مرکز زبان دانشگاه علوم پزشکی 1381.
22. سعید الدین فرغانی، مشارق الدری. قم: دفتر تبلیغات اسلامی چ دوم 1379.
23. ژان کلود واده، حدیث عشق در شرق. ترجمه جواد حدیدی. تهران: مرکز نشر دانشگاهی چ اول 1372.
24. کدارنات تیواردی، دین شناسی تطبیقی. ترجمه مرضیه شنکایی. تهران: انتشارات سمت. چ اول 1381.
25. داریوش شایگان، ادیان و مکتبهای فلسفی هند مجلد دوم تهران: انتشارات امیرکبیر چ سوم 1362.
26. محی الدین ابن عربی، ترجمان الاشواق، شرح رینولد نیکلسون ترجمه گل بابا سعیدی. تهران: انتشارات روزنه چ دوم 1378.
27. صدر الدین شیرازی، الحکمه المتعالیه. الجزء السابع. بیروت: دار احیاء التراث العربی. چ سوم 1981.
28. روز بهان بقلی شیرازی، عبهرالعاشقین. تهران: یلدایقلم چ اول 1380.
29. روح الله موسوی خمینی، مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه. تهران: مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام. چاپ دوم 1373.
30. مهندس جلال الدین آشتیانی، عرفان مجلد اول (بخش شامانیسم) تهران: شرکت سهامی انتشار. چ اول 1372.